شهادت آيت اللَّه “شيخ فضل اللَّه نوري” به دست ايادي وابسته به استعمار در تهران (1288 ش) حاج شيخ فضل اللَّه كجوري معروف به نوري فرزند ملاعباس در سوم دي ماه 1223 شمسي برابر با دوم ذيحجه 1259 قمري متولد گرديد.
پس از تحصيلات مقدماتي، به عراق رفت و از محضر درس ميرزاي بزرگ شيرازي و ميرزا حبيب اللَّه رشتي استفاده كرد. شيخ فضلاللَّه در طي ساليان متمادي حضور در درس استادان زمان، به مجتهدي برجسته و فقيهي نامدار تبديل شد و پس از چندي در سال 1264 ق با اشاره ميرزاي شيرازي براي هدايت و پيشوايي جامعه ايران، راهي تهران گرديد.
وي در تهران به اقامه جماعت و تاليف و تدريس علوم اسلامي و حوزوي پرداخت و بر اثر مهارت در فقه و اصول و ساير علوم اسلامي به زودي مورد استقبال طلاب و روحانيون قرار گرفت. در اين ميان فضلاي برجستهاي تربيت يافتند كه حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي، حاج آقا حسين قمي، ميرزا ابوالقاسم كبير قمي، علامه محمد قزويني و… از آن جمله اند.
او در كنار فعاليتهاي علمي، به فعاليتهاي سياسي هم ميپرداخت و به شدت با تز جدايي دين از سياست مخالفت ورزيد. شيخ در اوايل مشروطيت از پيشگامان و مجاهدان اين نهضت بود و دوشادوش سيدعبداللَّه بهبهاني و سيدمحمد طباطبايي به مبارزه پرداخت. شيخ فضلاللَّه نوري در جريان تدوين قانون اساسي پيشنهادهايي به مجلس داد.
ذكر مذهب جعفري به عنوان مذهب رسمي كشور و اصل نظارت فقها بر قوانين مجلس شوراي ملي از جمله اين پيشنهادها بود گر چه مورد مخالفت نمايندگان قرار گرفت ولي از هوشياري و شمِّ سياسي او حكايت داشت. وليكن پس از چندي پي برد كه دستهاي پليد و پنهاني به قصد پايمال كردن خونهاي ريخته شده در راه اين نهضت پيدا شدند و مشروطه را نه به معناي حكومتي كه مشروط به رعايت حدود و قوانين الهي باشد، بلكه به معناي رژيمي كه مردم در مقابل آن مشروط به سكوت باشند و قوانين غربي در آن به اجرا درآيد ميخواهند. لذا مخالفت خويش را از مشروطه غيرمشروعه اعلام كرد و به تمام بلاد و ولايات تلگراف زد و مشروطه را حرام دانست.
سرانجام جناح مقابل در يك دادگاه به ظاهر ملي او را محكوم به اعدام كردند. ايشان در برابر دعوت سفارت روس براي پناهندگي هرگز زير بار اين ذلت نرفت و شهادت در راه خدا را پذيرا شد. سرانجام شيخ فضل اللَّه نوري را كه خود از بنيانگذاران نهضت مشروطه در ايران بود، در 11 مرداد 1288 شمسي برابر با سيزدهم رجب 1327 ق، مصادف با سالروز ولادت امام علي(ع) به چوبه دار كشيده و در ميدان توپخانه تهران به شهادت رساندند. پيكر شيخ در ابتدا پس از اهانتهاي فراواني كه به آن روا داشتند، توسط خانواده و دوستان در محل امني در تهران مدفون شد، اما پس از گذشت 18 ماه، جنازه شيخ را به طور مخفيانه و در حالي كه هنوز سالم و تازه بود به قم منتقل كردند و در يكي از حجره هاي شمالي صحن حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها) به خاك سپردند.
بی احترامی به جسد شیخ شهید
تاریخ وقوع: شهادت آيةاللَّه «شيخ فضل اللَّه نوري» (1288 ش)
تولد :
آیت اللّه شیخ فضل الله نوری روز دوم ذیحجّه سال ۱۲۵۹ ق در روستای «له شک» در منطقه کجور مازندران چشم به جهان گشود. پدرش از روحانیان صالح و مورد اعتماد به حساب می آمد.
او زندگی خویش را وقف خدمت به مردم و رفع مشکلات دینی و اجتماعی آنان کرده بود. وی فرزند خود را «فضل الهی» دانسته، نام او را «فضل اللّه» نهاد. فضل اللّه دوران کودکی را در محیط با صفا و هوای پاک و دل پذیر جنگل های سرسبز شمال سپری کرد و تحصیلات ابتدایی را در «بلده» مرکز منطقه نور گذراند. تحصیلات شیخ فضل اللّه نوری پس از پایان تحصیلات ابتدایی، به تهران هجرت کرد و دوره سطح حوزه را در محضر استادان آن سامان گذراند.
شیخ برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف رفت و از محضر استادان بزرگی چون میرزا حبیب اللّه رشتی، شیخ راضی و میرزای شیرازی بهره ها برد. وی به میرزای شیرازی چنان علاقه پیدا کرد که با وی به سامرا رفت. شیخ فضل اللّه به دلیل تیزهوشی و مداومت در درس استادان بزرگ به مقام اجتهاد دست یافت و رسیدگی و توجهات خاص میرزای شیرازی، از او عالمی وارسته و مدبّر و کاردان ساخت.
شیخ فضل اللّه بر علوم متداول زمان یعنی فقه، اصول، رجال، کلام، حکمت و عرفان احاطه کامل یافت و در فضل و کمال و دانش، سرآمد عصر خود شد، به گونه ای که علاوه بر دوستان، حتی مخالفان سیاسی ـ فکری وی نیز مرتبه علمی او را انکار ننمودند. مقام علمی شیخ فضل اللّه نوری میرزا محمدعلی معلم حبیب آبادی، شیخ فضل اللّه را از اجله علمای معقول و منقول و دارای برخی از علوم غریبه می داند. ضیاء الدین درّی اصفهانی معتقد است وی قطع نظر از جنبه فقاهتی، در بقیه علوم نظیر تاریخ و جغرافیا هم اطلاع کافی داشته است.
مرحوم شیخ محمد حرزالدین در کتاب معارف الرجال، شیخ فضل الله را از اعلام اسلام، حامل رایت حق و ایمان و بزرگ ترین پیشوای دینی که با بی دینان و زشتکاران می ستیزد و از انحراف بازشان می دارد، نامیده، می افزاید: او ادیب و شاعر بود و اشعاری به زبان تازی و پارسی از وی روایت شده است.
او در میان علمای تهران از چهره های برجسته بود. بر مسند تدریس شیخ فضل الله در تهران به اقامه جماعت و تألیف و تدریس علوم اسلامی و حوزوی پرداخت. مهارت او در فقه و اصول و دیگر علوم اسلامی و شناخت وی از مسائلِ روزِ جامعه موجب شد تا به سرعت مورد استقبال طلاب و روحانیان قرار گیرد. مجلس درس شیخ در تهران دارای اعتبار و اهمیت فوق العاده بود و بسیاری از روحانیان به شرکت در درس او مباهات داشتند و اغلب علمای تهران از افادات علمی او بهره می بردند. به همین سبب بود که از این حوزه درس شخصیت های بزرگی بیرون آمدند که از آن جمله اند حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (مؤسس حوزه علمیه قم) حاج آقا حسین قمی، سید محمود مرعشی (پدر آیت اللّه مرعشی نجفی)، سید اسماعیل مرعشی شریف الاسلام، ملاّ علی مدرّس، میرزا ابوالقاسم قمی، شیخ حسن تهرانی و علامه محمد قزوینی. عالم زمان خویش شیخ شهید نسبت به علوم زمان و رویدادهای عصر آگاهی داشت و هرگاه احساس می کرد چیزی را که باید بداند، به یادگیری آن همت می گماشت.
یکی از هم عصران شیخ می گوید: در این اواخر نزد مرحوم میرزا جهان بخش منجّم مشغول خواندن علم نجوم و اسطرلاب بود. من عرض کردم آقا در این آخرعمر برای چه علم نجوم تحصیل می کنید؟ فرمود: من از این علم بی بهره ام و این مسئله برای من، یعنی برای اهل علم، خوب نیست که از آن بی بهره باشند. بمیرم و این علم را بدانم بهتر است که نادانسته بمیرم. آثار علمی شیخ فضل اللّه نوری علاوه بر تدریس و ارشاد و رسیدگی به امور مردم و قضاوت، در کار تألیف و رسائل فقهی و اصولی و فلسفی و سیاسی و نیز در تصحیح و تحشیه کتاب های معروف و معتبر علمای گذشته اهتمامی فراوان داشت.
عناوین برخی از آثار باقی مانده از او چنین است:
۱. صحیفه قائمیه حاوی مجموعه ادعیه امام دوازدهم(عج)؛
۲. رساله اصولی المشتق، تقریرات درس میرزای شیرازی که در تهران به تاریخ ۱۳۰۵ منتشر شد؛
۳. رساله سؤال و پاسخ شماره (۱)، حاوی ۲۳۶ پرسش از میرزای شیرازی، تهران ۱۳۰۵ ق؛
۴ ـ رساله عملیه، حاوی ۶۰ پرسش و پاسخ از میرزای شیرازی، تهران ۱۳۰۶ ق؛
۵. تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل، در ردّ سیاست مشروطه که به فرمان شیخ و به دست میرزا علی اصفهانی تحریر شده و به تاریخ ۱۳۶۲ ق در تهران انتشار یافته است؛
۶. تحریم مشروطیت، در بیان علت موافقت اولیه و مخالفت ثانویه ایشان با مشروطیت که به تاریخ ۱۳۲۶ ق در تهران انتشار یافت.
تلاش های اجتماعی شیخ فضل اللّه در زمانی به ایران آمد که استعمار انگلیس با عقد قراردادهایی از قبیل سیم تلگراف، راه شوسه، راه آهن سازی، بانک شاهی و امتیازدارسی با وارد کردن کالاهای غربی می کوشید تا با نفوذ فرهنگ غربی بیشترین بهره را از منابع و منافع کشور عاید خود سازد. شیخ پس از بررسی اوضاع و احوال کشور در صدد مقابله با نفوذ فرهنگی بیگانه برآمد. اقدامات شیخ مصادف با فعالیت های مَلْکُم خان ناظم الدوله بود که پایه گذار فراماسونری در ایران بود. شیخ با هوشیاری دریافته بود که نفوذ فرهنگی استعمار ارکان دین و استقلال اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را تهدید خواهد کرد.
لذا در فعالیت های خود مردم را به دوری از مظاهر کفر و پیروی بیگانگان فرا می خواند. نهضت تنباکو نهضت تنباکو یکی از اصیل ترین و مردمی ترین حرکت های اجتماعی، سیاسی ایران در دوران استبداد است. در زمانی که اروپا بعد از رنسانس پله های ترقی را می پیمود، برای بهره گیری از امکانات و منابع کشورهای جهان سوّم از طرق مختلف سعی در تسلط بر آنها داشت.
از جمله این فعالیت ها گرفتن امتیاز انحصاری دخانیات توسط کمپانی انگلیسی در سال ۱۳۷۰ است، که غیر از زیان های جبران ناپذیر اقتصادی، استقلال سیاسی ایران را نیز نقض می نمود. شیخ فضل اللّه نوری به عنوان یکی از چهره های پیشتاز و مجتهدان پایتخت، نفوذ اجتماعی و بصیرت سیاسی مذهبی خویش را در پیشبرد هرچه بیشتر این جنبش به کار گرفت. شیخ در نهضت تنباکو شرکت فعال داشت و علاوه بر این که به عنوان رابط بین تهران و سامرا، مرکز تشیع در آن دوره عمل می کرد و میرزای شیرازی را از اخبار و اوضاع ایران آگاه می کرد، به آگاه کردن جامعه و حمایت از میرزای آشتیانی می پرداخت و هنگامی که شاه تصمیم به تبعید میرزای آشتیانی گرفت، او اولین عالمی بود که در حمایت از میرزای آشتیانی به منزل او رفت و از این زمان به عنوان شخصیت دوّم نهضت تنباکو در تهران شناخته شد. وقتی نائب السطنه قصد جعلی نشان دادن فتوای میرزای شیرازی را داشت، شیخ فضل اللّه در جواب سؤال او که پرسید:
«این تلگراف نزد کی و در کجا بوده؟» گفت: «نزد من و از سامرا برای من فرستاده شده است». جنبش عدالت خواهی شیخ فضل اللّه نوری در تأسیس عدالتخانه و جنبش روحانیت و تدوین قانون اساسی نقش عمده ای داشت. او حوادث جنبش عدالت خواهی را نتیجه بحران های سیاسی و اقتصادی و فقر عمومی و ستم درباریان و هرج و مرج و بی قانونی و بی لیاقتی زمامداران و نفوذ بیگانگان در تصمیم گیری های مهم می دانست و از قیام مردم برای اصلاح کمبودهای کشور حمایت می کرد. بی تردید شیخ در این راه، رواج شریعت را می طلبید و روی هم رفته برای استقرار حکومت شرعی می کوشید.
او بر اساس باورهای عمیق خویش اسلام را در همه زمینه های اجتماعی و فرهنگی و جز آن دارای قدرت و غنا می دانست و می گفت: «دین اسلام اکمل ادیان و اتمّ شرایع است و این دین دنیا را به عدل و شورا خوانده است. آیا چه افتاده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شورای ما از انگلیس بیاید؟» تحصّن در سفارت انگلیس (آغاز تحرک فرماسونرها) هنگامی که مبارزات در حال رشد و گسترش بود و تغییر نظام حکومتی کشور قطعی به نظر می رسید،
انگلیس بوسیله فرماسونرها و روشن فکران وابسته، در میان مبارزان و برخی رهبران نهضت نفوذ کرده، به پخش شایعه احتمال حمله دولت به مردم پرداخت و با این کار، زمینه را برای پناه بردن به سفارت انگلیس آماده کرد. این کوشش ها موجب شد تا فکر تحصّن در سفارت بین مردم رواج یابد. سرانجام با کوشش فراماسون های بازار و جمعی از روشن فکران تحصن در سفارت آغاز شد. بنا به اظهار یکی از شاهدان عینی «این فکر از طرف دو یا سه نفر از تجار عمده که در آن وقت نفوذ زیادی داشتند و با دربار و شاه هم بی ارتباط نبودند، بروز کرد. شیخ فضل اللّه از بدو آغاز بحث تحصن با آن مخالفت نمود و مردم را از تحصن در سفارت بازداشت. عوامل وابسته، از غیبت علما که در قم تحصن کرده بودند استفاده کرده، تحصن را قوت بخشیدند.
شیخ فضل اللّه معتقد بود «مشروطه ای که از دیگ پلو سفارت انگلیس سر بیرون بیاورد به درد ما ایرانی ها نمی خورد». انحراف نهضت عدالتخانه نهضت عدالت خانه که جوهره مکتبی و اسلامی داشت، با برنامه ریزی استعمار انگلیس و فعالیت عوامل وابسته به آن از جمله اعضای سازمان مخفی فراموش خانه به انحراف کشیده شد. آنان با طرح عنوان مشروطه مقاصد خویش را دنبال نمودند. مردمی که با فرمان علما و روحانیان به صحنه مبارزه کشانده شدند و افتخارشان تبعیت از آنان بود و اینان را تنها پناهگاه و یاور خود می دانستند، چنان مسحور فضای نیرنگ خانه انگلستان و تبلیغات آن شدند که بدون این که بفهمند مشروطیت چیست، خواهان مشروطیت شدند.
شیخ فضل اللّه که با بینش عمیق سیاسی خویش رویدادهای نهضت را تجزیه و تحلیل می کرد، با شنیدن خبر تحصن در سفارت انگلیس، به توطئه های روشن فکران وابسته و فراماسون ها پی برد و دریافت که خطر عظیمی نهضت را تهدید می کند. اولین اعتراض به طرفداران مشروطه روزی که عضدالملک برای اعلام موافقت شاه با تقاضای عدالت خواهان به قم آمده بود، شیخ فضل اللّه نوری به علما گفت: «تا حالا کارها خوب پیش رفته، امّا از این به بعد چه خواهید کرد؟ هدف شما چیست؟»
سید محمد طباطبایی در پاسخ گفت: مراد ما مشروطه است و مجلس شورای ملی، مشروطه چیزی است که برای پادشاه و وزیران حدّ و حدودی تعیین می کند که نتوانند هر طور خواستند با ملت رفتار کنند. مشروطه آزادی کامل برای ملت می آورد و برای همه کارهای دولتی و ملتی و شرعی، قانون و حدودی معین خواهد کرد. شیخ در جواب گفت: «امّا فوائدی که برای مشروطه برشمردید و آن این که برای پادشاه و وزیران حدودی معین می شود، بسیار نیکو است، ولی این که فرمودید آزادی کامل برای ملت خواهد بود، این سخن از نظر اسلامی باطل و کفر است و آزادی کامل [به نحوی] که هر فرد برای هر کاری آزاد باشد، چنین آزادی در اسلام نیست و این که فرمودید قانونی وضع خواهد شد،
اوّل این که قانون ما مسلمین در هزار و سیصد و اندی سال قبل وضع شده است و اگر هم برای تنظیم و اصلاح روابط اجتماعی و اداری قانونی نوشته شود، باید مطابق با شریعت اسلامی باشد و امّا این سخن که فرمودید برای شرع حدّی معین خواهد شد، بدانید که برای شرع و دین حدّی نیست». تشکیل مجلس مجلس تدوین قانون اساسی، بعد از صدور فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدین شاه تشکیل شد. با توجه به ترکیب اعضای مجلس اختلافاتی بین علما و روشن فکران به وجود آمد.
روحانیان که خواهان اسلامی بودن و شرعی بودن قوانین بودند با خواسته های روشن فکران غرب زده و فراماسون ها که خواستار قانونی همسان کشورهای غربی بودند، به مخالفت برخاستند. اکثر مجلس در دست روشن فکران وابسته و فراماسون ها بود، به طوری که از شانزده نماینده تهران سیزده نفر فراماسون بودند. شیخ با وجود اعتراض قبلی به همراه بهبهانی و طباطبایی در جلسات مجلس شرکت کرد تا شاید بتواند جلو تصویب قوانین غیر اسلامی را بگیرد.
ولی فراماسون ها عنوان نظام را مشروطه قرار دادند. شیخ فضل اللّه نوری وقتی این وضع را دید، تصمیم به مقاومت گرفت و برای اصلاح وضع، اصل نظارت فقها بر قوانین مجلس را پیشنهاد کرد. این پیشنهاد با مخالفت روبه رو شد و او به نشان اعتراض مجلس را ترک کرد و از آن هنگام سیل تهمت ها علیه او جاری شد.
مشروطه مشروعه شیخ فضل اللّه با مشروطیت مخالفتی نداشت و بحث او در کیفیت آن بود. با دیدن وضع آن روز جامعه گفت: «من والله با مشروطه مخالفت ندارم. با اشخاص بی دین و فرقه ضالّه و مضلّه مخالفم که می خواهند به اسلام لطمه وارد بیاورند. روزنامه ها به انبیا و اولیا توهین می کنند و حرف های کفرآمیز می زنند. علمای اسلام مأمورند برای اجرای عدالت و جلوگیری از ظلم. چگونه من مخالف با عدالت و مروج ظلم می شوم؟
من در همین جا قرآن را از بغل خود درآورده، قسم خوردم و قرآن را شاهد عقیده ام قرار دادم که مخالف مشروطه نیستم. معاندین گفتند این قرآن نبوده است، بلکه قوطی سیگار بوده، حال با همچو مردمی چگونه مخالفت نکنم؟ چگونه بی طرف شوم و سخنی نگویم؟ من مخالف اساس مشروطیت نیستم؛ بلکه اول کسی که طالب این اساس بود من بودم و فعلاً هم مخالفتی ندارم امّا مشروطه به همان شرایطی که گفتم که قانون اساسی و قوانین داخلی مملکت باید مطابقت با شرع داشته باشد». طرح قتل شیخ فضل الله مشروطه خواهان برای نیل به اهداف خود در پی قتل شیخ برآمدند.
در ابتدا با حملات شدید سعی کردند او را مخلّ آسایش و مفسد معرفی نمایند و اعلام کردند که چون در مصالح مسلمین اخلال میکند از درجه اجتهاد ساقط است. طرح قتل در سفارت انگلستان تهیه شد و فردی به نام کریم دواتگر مأمور این کار شد. او روز جمعه پانزدهم ذی حجه ۱۳۲۶ ق هنگام بازگشت شیخ به منزل به سوی او تیراندازی کرد. فریادهای همراهان شیخ و اضطراب ضارب مانع از آن شد که طرح ترور به فرجام رسد.
کریم دواتگر دستگیر، و در پی اعترافات وی نقشه های طرح شده بر ملا شد. خاطره آیت الله بهجت از شیخ فضل الله نوری زمانی در جلسه مرحوم آیت الله محمد تقی شیرازی معروف به میرزای دوم، مرحوم شیخ عبد الکریم حائری و آیت الله شیخ فضل الله نوری حضور داشتند، در آن جلسه به مرحوم میرزا اطلاع دادند شیخی ساده وارد شده و میخواهد شما را ببیند، وقتی وارد شد، میرزا خیلی او را احترام کرد و مسائل علمی بین آندو مطرح شد آن شخص «ملا فتح علی سلطان آبادی» بود، از میرزا سئوال کرد، این دو نفر یعنی «مرحوم حائری و شیخ فضل الله نوری» کیستند ؟ میرزا در جواب فرمود، ایشان شیخ فضل الله نوری است، ملا فتح علی گفت: اگر او شیخ فضل الله است، میبینم که از عراق به ایران میرود و به جرم حق گویی کشته میشود، گفت، این آقا کیست گفتند: شیخ عبد الکریم حائری، تاملی کرد و گفت، ایشان نیز به ایران میرود و مرجعیت تامی مییابد،
مرحوم حاج شیخ عبد الکریم گفته بود من نمره دوم و سوم علمای عراق هستم؛ من کجا و ایشان کجا، بالاخره به قم آمد و مرجع منحصر بفرد ایران شد. این مطالب را چه کسی باور میکند، هاضمه مردم نمیتواند درک کند و از این قبیل حکایات زیاد نقل مینمودند مرحوم آیت الله شیخ محسن اراکی در اراک تفسیر قرآنی میگفتند، ایشان نقل میکرد در ذیل آیه « یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ به ما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ (مجادله؛ ۱۱) » روایتی دیدم که مضمون آن روایت این بود،
اگر کسی در طلب علم باشد و از دنیا برود در درجه انبیا است و ایشان میگفت؛ کتاب را بستم و برایم سئوال شد، چگونه چنین مطلبی ممکن است و نتوانستم این مسئله را درک کنم تا اینکه فردا درس رفتم، شخصی گفت؛ عرضی دارم؛ گفتم: بعد از درس در خدمت هستم، بعد از درس به من گفت: دیشب رسول الله را خواب دیدم و فرمود؛ به شیخ بگو این روایت صحیح است و من گفتهام.! نظارت بر قوانین از نظر شیخ فضل اللّه یکی از مسائلی که طرح آن توسط شیخ باعث عصبانیت عمال استعمار گردید، نظارت شورای مجتهدان بر قوانین مصوب مجلس بود. شیخ در پیشنهادی که پس از امضای صدرالعلما و سید جمال افجه ای و آقا حسین قمی به مجلس تقدیم کرد، چنین آورد: «این مجلس مقدس شورای ملی که به توجه حضرت امام عصر عجل اللّه فرجه و مراقبت حجج اسلامیه و عامّه ملت ایران تأسیس شده باید در هیچ عصر از اعصار، مواد احکامیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیر الانام، علیه الصلوة و السلام، نداشته باشد و معین است که تشخیص مواد موافقت و مخالفت قوانینِ موضوعه مجلس شورای ملی با قواعد اسلامیه در عهده علمای اعلام، ادام اللّه برکات وجودهم بوده و هست.
لذا مقرّر است در هر عصری از اعصار انجمنی از طراز اول مجتهدین و فقهای متدینین تشکیل شود که قوانین موضوعه مجلس را قبل از تأسیس، در آن انجمنِ علمی به دقت ملاحظه و مذاکره نمایند. اگر آنچه وضع شده مخالفت با احکام شرعیه باشد، عنوان قانونیت پیدا نخواهد کرد و امر انجمن علمی در این باب مطاع و مُتَّبع است و این ماده ابدا تغییرپذیر نخواهد بود». دستگیری شیخ فضل اللّه نوری و محاکمه بعد از فتح تهران، مخالفان شیخ فرصت را غنیمت شمرده، واهمه خود از روشنگری های شیخ را در میان سردمداران حاکم مطرح ساختند. در منزل سپهدار تصمیم به اعدام شیخ گرفته شد.
یپرم خان بر جنایت اصرار داشت و سپهدار راضی بود و سردار اسعد بختیاری هم سکوت کرد. روز یازدهم رجب ۱۳۲۷ ق هشتاد نفر از مجاهدان مسلح ارمنی به منزل شیخ هجوم بردند و خانه را محاصره کرده، پشت بام ها را اشغال کردند. شهادت و بی احترامی به جسد شهید آیةالله نوری نادعلی، پیشکار مخصوص شیخ، می گوید:
در میان شیون و زاری و ناله اهل خانه، یوسف خان ارمنی دست شیخ را گرفته، کشان کشان بیرون آورد و درون درشکه انداخت و فرمان حرکت داد. سواران مجاهد دور درشکه را گرفته و یکسره شیخ را به اداره نظمیه در میدان توپخانه بردند و در ضلع شرقی عمارت نظمیه زندانی کردند. بعد ازظهر سیزده رجب، شیخ را برای محاکمه به عمارت گلستان بردند و در تالار آن، شیخ ابراهیم زنجانی شروع به محاکمه کرد. جالب اینجاست كه وقتی محاكمه صورت می گرفت، در بیرون مشغول آماده سازی جایگاه اعدام وی بودند. هنگامی كه می خواستند او را برای اعدام ببرند، اجازه ی خواندن نماز عصر را به وی ندادند و ایشان را به سوی جایگاه اعدام راهنمایی كردند. وقتی به در نظیمه رسید رو به آسمان كرد و گفت:
افوّض امری الی الله ان الله بصیر بالعبادو حدود یك ساعت و نیم به غروب روز سیزده رجب ۱۳۲۷ قمری بود. وقتی به پایه ی دار نزدیك شد، برگشت و مستخدم خود را صدا زد و مهرهای خود را به او داد تا خرد كند، مبادا بعد از او به دست دشمنانش بیفتد و برای او پرونده سازی كنند. پس از آن عصا و عبایش را به میان جمعیت انداخت و روی چهارپایه رفت و قریب ده دقیقه برای مردم صحبت كرد و فرمود: خدایا، تو خودت شاهد باش كه من آنچه را كه باید بگویم به این مردم گفتم خدایا تو خودت شاهد باش كه من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد كردم، گفتند قوطی سیگارش بود.
خدایا تو خودت شاهد باش كه در این دم آخر باز هم به این مردم می گویم كه مؤسس این اساس لامذهبین هستند كه مردم را فریب داده اند این اساس مخالف اسلام است. محاكمه ی من و شما مردم بماند پیش پیغمبر محمد بن عبدالله(ص). آن گاه عمامه را از سر برداشته و فرمود: از سر من این عمامه را برداشتند، از سر همه بر خواهند داشت. در آستانه ی اعدام یكی از رجال وقت با عجله برای او پیغام آورد كه شما این مشروطه را امضا كنید و خود را از كشتن برهانید و او در جواب فرمود:
دیشب رسول خدا را در خواب دیدم، فرمودند: فردا شب مهمان منی. من چنین امضایی نخواهم كرد. طناب دار به گردن وی انداخته شد و لحظاتی بعد پیكر بی جان وی برفراز دار باقی مانده بود. دسته موزیك شروع به نواختن كرد و مردم از جمله پسر شیخ كف می زدند و شادی می كردند و چه بی احترامی هایی كه به جنازه ی شیخ نكردند. پس از این که آقا، جان تسلیم کرد، دسته موزیک نظمیه پای دار آمد و همان جا وسط حلقه شروع کرد به زدن. مجاهدین با تفنگهایشان همین طور می رقصیدند. شنیدم که بعضی ها می گفتند: “شیخ فضله به درک رفت!” از بالای ایوان نظمیه یک کسی فریاد کشید و به مردم گفت:
“همچنین دست بزنید که صدایش توی سفارت به گوشش برسه!” یعنی به گوش محمدعلی شاه. در اثر تلاطم و طوفان که دائماً جسد را بالای دار تکان می داد، یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش گُرپی به زمین افتاد! جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه-همه می خواستند خود را به جنازه برسانند؛ دور نعش را گرفند؛ آن قدر با قنداقه تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهنش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد. هر که هرچه در دست داشت می زد؛ آنهایی که دستشان به نعش نمی رسید، تف می انداختند.
یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین، مرد تنومند و چهارشانه ای بود، وارد حیاط نظمیه شد. جلو آمد و بالای جنازه ایستاد، این بی حیا هنوز نرسیده، جلوی همه دگمه های شلوارش را بازکرد و روبروی این همه چشم شرُ شُر به سر و صورت آقا…….. سپس یک مردی با لباس مشکی وارد شد، عصا به دست، مقابل سر آقا ایستاد؛ با عصار چادر نماز را از روی آقا پس زد و همین طور که تماشا می کرد به ترکی فحش نثار آقا می کرد.
این شخص شارژدافر سفارت عثمانی بود؛ او هم رفت! انتقال مخفیانه جنازه شهید به قم خانواده ی وی، جنازه ی شیخ را مخفیانه به منزل بردند و در اتاقی در حالی كه غسل و كفن شده بود گذاشتند و آن را تیغه كردند و برای این كه كسی بویی نبرد مراسمی ظاهری گرفتند و جنازه ای غیر واقعی را در قبرستان دفن كردند و صورت قبری برای آن ساختند. پس از هیجده ماه كه مردم كم كم با خبر شده بودند، می آمدند و پشت دیوار فاتحه می خواندندو می رفتند. احتمال خطر از هر سو می رفت،دختر شيخ فضل الله نقل مي كند:
دیشب مرحوم آقا را خواب دیدم که خیلی خوش و خندان بود ولی من در همان عالم خواب گریه می کردم، آقا به من گفت: “گریه نکن، همان بلاهایی را که سر سید الشهدا آوردند، سر من هم آوردند. اینها می خواهند نعش مرا دربیاورند تا درنیاورده اند زود آن را به قم بفرست.” جنازه ی مطهر شیخ را بعد از ۱۸ ماه بدون آن كه كم ترین آسیبی دیده باشد از آن اتاق در آورده و مخفیانه به قم انتقال دادند. سپس در مقبره ای كه قبلاً در صحن مطهر تدارك دیده بود، دفن كردند.
پس از شهادت شیخ با شهادت شیخ فضل الله مراجع نجف به این قطعیت رسیدند كه مشروطه از مسیر خود منحرف شده است، از آن تبرّی جستند. تا آن جا كه بزرگ ترین مرجع تقلید عصر، آیت الله آخوند خراسانی، تصمیم گرفت شخصاً به تهران بیاید و از نزدیك مشروطه خواهان را ببیند تا در صورت علم به این كه بیگانه پرست ها نهضت مشروطه را قبضه كرده اند، طی فتوایی آن را به كلی تحریم كند، اما قبل از حركت، در دهم ذی حجه ۱۳۲۹ یعنی ۱۶ ماه پس از دار زدن شیخ فضل الله، شبانه او را در همان نجف اشرف به طرز مرموزی مسموم كردند.
پس از مدتی در ۲۴ تیر ۱۲۸۹ شمسی قریب یك سال پس از شهادت شیخ، یكی دیگر از سران روحانی مشروطه یعنی سید عبدالله بهبهانی را به دستور همان مجاهدینی كه شیخ را به شهادت رسانده بودند، به جرم مخالفت با قوانین ضد اسلامی كه در مجلس به تصویب می رسید و جلوگیری از رشد فرهنگ غرب در منزلش، به شهادت رساندند و سید محمد طباطبایی را نیز تهدید به مرگ كرده و از گردونه خارج ساختند. نظرات بزرگان درباره ی شیخ شهید در وصف خصایل و فضایل شیخ، سخن های بسیاری گفته شده و علامه امینی صاحب الغدیر در كتاب شهداء الفضیله می نویسد: ” تا دسته ای از تبهكاران او را كه دشمن زشتكاری و فریب و كفر بود، مانع خویش یافتند و او را به دار آویختند و شهید دست ظلم و تجاوز گشت، قربانی راه تبلیغ دین، شهید راه خدا، شهید مبارزه با زشتی و تباهی و فریب؛ شد” زنده یاد جلال آل احمد در كتاب خدمت و خیانت روشنفكران می نویسد:
” از آن روز بود كه نقش غرب زدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم كه به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال كشمكش بر بام سرای این مملكت افراشته شد” امام خمینی” قدس سره” در سخنرانی های بسیاری از شیخ فضل الله نام برده و از او به عنوان سمبل مبارزه علیه استعمار یاد كرده است.
ایشان در جمع مردم قم می فرماید:”لكن راجع به همین مشروطه و این كه مرحوم شیخ فضل الله رحمة الله ایستاد كه “مشروطه باید مشروعه باشد، باید قوانین موافق اسلام باشد.” در همان وقت كه ایشان این امر را فرمود و متمم قانون اساسی هم از كوشش ایشان بود. مخالفین و خارجی هایی كه قدرتی را در روحانیت می دیدند كاری كردند كه برای شیخ فضل الله مجاهد مجتهد و دارای مقامات عالیه یك دادگاه درست كردند و یك نفر منحرف روحانی نما، او را محاكمه كرد و در میدان توپخانه، شیخ فضل الله را در حضور جمعیت به دار كشیدند.” و در جای دیگر می فرماید:
“جرم شیخ فضل الله بیچاره چه بود؟ جرم شیخ فضل الله این بود كه قانون باید اسلامی باشد. جرم شیخ فضل الله این بود كه احكام قصاص غیرانسانی نیست. انسانی است او را دار زدند و از بین بردند و شما حالا به او بدگویی می كنید.” از شیخ شهید دو اثر گرانبها از مجموعه آثارش به یادگار مانده است:
۱- الصحف المهدویه.
۲- تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل. علامه ی امینی در مقام علمی او می گوید:
“از اكابر مجتهدین و فقهای امامیه و بزرگ ترین رهبر مذهبی پایتخت كه فضل و دانش از اطراف و جوانبش موج می زد و بر لا به لای سخنان و سطور نگارشاتش می ریخت.
شرح مفید
تاریخ وقوع: شهادت آيةاللَّه «شيخ فضل اللَّه نوري» (1288 ش)
رهبران مشروطه چون شيخ فضل الله نورى و سيد عبدالله بهبهانى به دست روشنفكران به ترتيب اعدام و ترور شدند و قلم غربزدگان و شرق زدگان روشنفكر نيز براى تخطئه و بدنام كردن رهبران واقعى انقلاب مردمى ايرانيان مسلمان – كه سعى در رهايى از سلطه زورگويان استبدادى و پرهيز از تجدد گرايى ضد دينى داشتند – از هيچ كوششى دريغ نورزيد. البته شيخ فضل الله ، در اين عرصه مورد حقد و كينه بيشترى قرار گرفت زيرا او تنها شخصيت دوران خود بود كه به چهره واقعى از فرنگ برگشتگان باصطلاح روشنفكر پى برده و آنان را رسوا مى كرد. بنابراين خشم آنان هرگز از شيخ كاهش نيافت و هم اكنون نيز در كتب مختلف چهره اين روشنفكر واقعى مسلمان رامورد هتاكى و بى احترامى قرار مى دهند. روزى او را انگليسى ، ديگر روز روسى ، گاهى رياست طلب و گاه دربارى ، رشوه گير، مخالف مشروطه و هوادار رژيم استبدادى معرفى مى كنند.
شيخ فضل الله در سال 1259 ه.ق در نور مازندران ديده به جهان گشود. پس از طى مراحل ابتدايى تحصيل ، براى تكميل دروس خود در اوايل جوانى به نجف اشرف رفت و در سال 1292 ه.ق با مهاجرات به سامرا در زمره شاگردان درجه اول ميرزاى شيرازى بزرگمرد و قهرمان مبارزه با استعمار انگليس در آمد و از محضر وى استفاده برد و سرانجام نيز در سال 1300 ه.ق جهت تبليغ معارف اسلامى عازم ايران شد و در تهران اقامت گزيد.
نيم نگاهى به اعترافات دشمنان شيخ خالى از لطف نيست :
– ((… حاجى شيخ فضل الله اگر چند ماهى در عتبات توقف كند شخص اول علماى اسلام خواهد گرديد، چه هم حسن سلوك دارد و هم مراتب علميه و هم نكات رياست را بهتر از ديگران دار است …))
((شيخ فضل الله مقام علمى اش بالاتر از سيدين مسندنشين است ، طلاب و بيشتر اهل منبر دور او را دارند…))
((متفكر مشروطيت مشروعه شيخ فضل الله نورى از علماى طراز اول كه پايه اش را در اجتهاد اسلامى برتر از طباطبائى و بهبهانى شناخته اند.))
رهبرى و پيشتازى شيخ در نهضت مشروطه زبانزد خاص و عام است چنانكه دشمنان قسم خورده وى نيز به آن اذعان مى كنند.
((… در اول ظهور مشروطيت حاجى شيخ فضل الله با ساير روحانيون مشروطه خواه همفكر و همقدم بود و با اين كه با عين الدوله صدر اعظم وقت دوست بود، در مهاجرت به حضرت عبدالعظيم و قم شركت كرد و تا صدور فرمان مشروطيت و افتتاح مجلس شوراى ملى ، كوچكترين مخالفتى از او مشاهده نشد…)) و عين ((… عين الدوله از حركت حاج شيخ فضل الله (مهاجرت به قم ) بى اندازه ضعيف شد… حركت حاج شيخ فضل الله خيلى امر آقايان را قوت داد چه مراتب علميه او از ديگران بهتر و سلوكش نسبت به طلاب و اهل علم از ديگران خوشتر بود)) و ((… پس از پيشرفت مشروطه و باز شدن مجلس ، ديگران هر يكى بهره اى جسته به كنار رفتند ولى دو سيد و حاجى شيخ فضل الله همچنان باز ماندند و چون مشروطه را پديد آورده خود مى شماردند، از نگهبانى باز نمى ايستادند. ولى حاج شيخ فضل الله رواج شريعت را مى طلبيد…)
اين حقيقى است كه با آغاز مخالفت شيخ شهيد با مشروطه خواهان بسيارى از عالمان اسلامى نيز كه تا ديروز در راه استوارى ((مشروطه )) با همه نيرو و توان مبارزه مى كردند راه خود را از عناصرى كه خود را آزاديخواه و مشروطه خواه مى خواندند جدا كردند و به مخالفت با آنان برخاستند تا آنجا كه بنا بر نوشته كسروى ((از عالمان اسلامى )) هيچ كس نماند در ميان مشروطه خواهان ، مگر آنانكه به يكباره از پيشه ملائى و در آمد و شكوه آن (!!) چشم پوشيدند…))
آرى شيخ از نخستين عالمان اسلامى آن دوران بود كه به نقشه استعمار در جهت اسلام زدايى و جايگزين ساختن حكومت لائيك تحت پوشش مشروطه و قانون اساسى پى برد و سعى كرد تا اجازه ندهد ملى گرايى به جاى اسلام گرايى بنشيند و به نام آزادى و دموكراسى ، بى بند و بارى غربى در جامعه اسلامى ايران حاكم شود. چنانكه كسروى نيز به آن اشاره مى كند ((… چنانكه گفتيم چون پيشگامان جنبش ، ملايان بودند تاديرى سخن از ((شريعت )) و رواج آن مى رفت و انبوهى از مردم مى پنداشتند كه آنچه خواسته مى شود همين است . سپس كم كم گفتگو از كشور و توده (اومانيسم ) و ميهن دوستى (ناسيوناليسم ) و اين گونه چيزها به ميان آمد و گوشها به آن آشنا گرديد و بدين سان يك خواست ديگرى پيدا شد كه آزاديخواهان ميانه آن و اين دو دل گرديدند و خود ناسازگارى اين درخواست بود كه آزاديخواهان و ملايمان را از هم جدا مى گردانيد… چيزى كه هست آزاديخواهان درخواست خود را كه كوشيد به پيشرفت كشور و توده باشد، راه روشنى در پيش نمى توانستند و هرگامى رابه پيروى از اروپا بر مى داشتند.
علت مخالفت شيخ ب مشروطه از كلام خود شيخ مى توان باز جست .
((… و بعد همينكه مذاكرات مجلس شروع شد و عناوين دائر به اصل مشروطيت و حدود آن در ميان آمد از اثناء نطق ها و لوايح و جرايد، امورى به ظهور رسيد كه هيچ كس منتظر نبود و زايدالوصف مايه وحشت و حيرت روساءى روحانى و ائمه جماعت و فاطبه مقدسين و متدينين شد ؛ از آن جمله در منشور سلطانى كه نوشته بود مجلس شوراى ملى اسلامى داديم لفظ اسلامى گم شد و رفت كه رفت … و ديگر در موقع اصرار دستخط مشروطيت از اعليحضرت اقدس شاهنشاه … در حضور هزار نفس بلكه بيشتر صريحا گفتند: ما مشروعه نمى خواهيم …)) و در فرازى ديگر آمده است :
((.. شما كه بهتر مى دانيد كه دين اسلام اكمل اديان و اتم شرابع است و اين دين دنيا را به عدل و شورا گرفت آيا چه افتاده است كه امروز بايد دستور عدل ما از پاريس برسد و نسخه شوراى ما از انگليس بيايد…))
((… من آن مجلس شوراى ملى را مى خواهم كه عموم مسلمانان آن را مى خواهند به اين معنى كه البته عموم مسلمانان مجلس كى خواهند كه اساسش بر اسلاميت باشد و خلافت قرآن و بر خلافت شريعت محمدى (ص ) و بر خلافت مذهب مقدس جعفرى ، قانونى نگذارند من هم چنين مجلسى مى خواهم .))
بررسى اعمال و گفتار شيخ شهيد
در بررسى ميان گفتارها و نوشتارهاى شهيد در مى يابيم كه :
1 – شيخ فضل الله از نخستين كسانى بود كه عليه استبداد قيام ، و همراه ديگر رهبران مشروطه به قم مهاجرت كرد و تا حصول نتيجه از اقدام خود طرفنظر نكرد.
2 – شهيد، خود، از ارزمندان حكومت عدل بود چنانچه در پيامش آمده است :
((خدا گواه است كسى ضديت با عدل ندارد و چه شده است كسى كه اول ، مقدم در اين امور بوده است ، اقدام بر ضديت با تخريب اين اساس مقدس مغدلت را قصد كند كه نه عقلا و نه شرعا جاير، بلكه حرام است . مقصود تطبيق اين مجلس است يا قانون محمدى (ص )…))
3 – آغاز مبارزه شيخ با عناصر مشروطه خواه به هنگام تصويب متم قانون اساسى بروز كرد.
4 – آنچه روشنكفران بيمار از جامعه آن روز مى خواستند ريشه كن ظلم و برقرارى حكومت مردمى نبود بلكه مى خواستند ريشه اسلام را از بيخ و بن بر كنند و حكومت لائيك را در جامعه برقرارى سازند. آنان در جهت هدفى كه داشتند شيخ فضل الله رابه دار كشيدند، باند سيد حسن تقى زاده روشنكفران اقدام به ترور بهبهانى كرد و از سيد محمد طباطبايى خواستند تا در سياست دخالت نكند و الا به سرنوشت بهبهانى دچار خواهد شد. اين همه و همه نشانه انحراف نهضت مشروطه از مسير اصلى و با وجود مجلس ، حاكميت بى قانونى در كشور بود.
5 – انگيزه شيخ از بست نشينى مبارزه با اسلام زدايى و غربزدگى بود و بر آن بود تا از حكومت ديكتاتورى تحت لواى مشروطه جلوگيرى كند و در اين راه جان خويش را نيز فدا كرد.
6 – استعمار انگليس كه از حركت شيخ ، سخت به وحشت افتاده بود خواست تا چهره او را مخدوش كند، لذا دست به جو سازى عليه وى زد و حداقل توفيقى كه به دست آورد، مردم آن روز را از دريافت رهنمودهاى وى بى بهره ساخت و اسارت پنجاه سال سلطنت دوودمان پهلوى را براى ملت ايران به ارمغان آورد.
7 – انگليس و روشنفكرهاى تحت فرمانش اقدام به جعل تلگراف از سوى نجف كردند كه در آن شيخ توسط علما تكفير شده بود؛ جعلى بودن اين تكفير، خود داستانى است كه به نظر مى رسد طرح آن ، پرده از حقايق بر خواهد داشت .
در تلگرافى كه نقل مى كنند و نويسندگان مى نويسند آمده است : ((حجت الاسلام بهبهانى ، طباطبائى ، تلگراف ثانى و اصل ، نورى چون مخل آسايش و مفسد است تصرفش در امور حرام است .
محمد حسين نجل ميرزا خليل ، محمد كاظم خراسانى ، عبدالله مازندرانى
و از سوى ديگر نقل كرده اند كه شيخ نيز در جهت مقابله ، چنين گفته است :
((… شيخ فضل الله تكفير كرده است حجج اسلاميه عتبات عاليات را و از جناب حاج ميرزا حسين و جناب آخوند ملاكاظم و آقاى شيخ عبدالله مازندرانى بايد مى گويد و آنها را تكفير كرده است .))
دلائل جعلى بودن اين تلگراف و آن ادعاها بسيار واضح است چون :
1 – سازنده تلگراف آن قدر بى سواده بوده كه نمى دانسته در خطاب به دو تن از علماء عنوان حجة الاسلام ، نادرست است .
2 – اعلام ((تصرفش در امور حرام )) درباره يك مجتهدى كه از نظر علمى همطراز آنهاست نافذ نيست و مشكل را حل نمى كند.
3 – اگر چنين چيزى صحت داشت ، انگليس و هوادارانش آن چنان طبل رسوايى شيخ را به صدا در مى آوردند كه بيا و ببين .
4 – اگر اين تلگراف از سوى علماى نجف صادر شده بود بى ترديد سيد كاظم يزدى كه اعلم علماى آن روز نجف بود و موضع همسانى با شيخ داشت در برابر آن سكوت نمى كرد و واكنش تندى از خود نشان مى داد.
5 – علماى اسلامى وارسته تر از آن هستند كه روى مخالفت يا موافقت با مشروطه يكديگر را تكفير كنند.
در جريان مشروطه علماى ايران و نجف چه آنانكه در راه برقرارى تا آخرين نفس ايستادند و چه آنانكه در برابر قانونگذارى مجلس شوراى ملى به مخالفت برخاستند و شعار مشروطه مشروعه را سر دادند و چه آنانكه از آغاز، نسبت به اين حركت روى خوش نشان ندادند، همگى يك هدف را دنبال مى كردند و آن برقرارى عدالت و قانون در چارچوب قوانين اسلام بود، اما برخى از آنان چون شيخ فضل الله به سبب تيزهوشى و ژرف نگرى ويژه خود زود دريافتند كه دستهاى مرموز نامرئى در راه ريشه كن ساختن اسلام و كنار زدن عالمان اسلامى به كار افتادهاست و علماى ما اگر چنانچه از يك حكومت جور حمايت كنند در واقع پيشگيرى از خطر كفر و الحاد كه نابود كننده اسلام است ، مى كنند.
به طور مثال شيخ فضل الله در حضور محمد على شاه ، درست در شرايطى كه مجلس به توپ بسته شده و مشروطه خواهان سركوب شده اند و مردم كوچه و بازار به مشروطه بد مى گفتند و به خيال شاه ، مشروطه در باغشاه ذبح شده است مى گويد:
((… مشروطه خوب لفظى است ، شاه دستخط مشروطيت را دادند، شاه مرحوم دستخط داده اند، مشروطه بايد باشد ولى مشروطه مشروعه و مجلس محدود نه هرج و مرج .))
به هر حال ايستادگى شيخ تا پاى چوبه دار و شهادتش گوياى بسيارى از ابهامات و ياوه سراييهاى مخالفين وى و باصطلاح روشنفكران مترقى است.
از هجرت به قم تا فتح تهران
شيخ فضل الله كه در هجرت علما به قم نقش موثر و سازنده اى داشت و تا تسليم شدن شاه و دولت دست از تحصن برنداشت و تا هنگامى كه فرمان مشروطه صادر شد، خيلى محكم و جدى در راه اعتلاى مشروطه گام برداشت ، و زمانى كه مشاهده كرد در مجلس انحراف وجود دارد و نقشه طرد اسلام و جايگزينى غرب را در سر دارند به مخالفت برخاست .
شيخ براى اين كه صداى خود را به مردم برساند در سوم تيرماه 1286 به حرم عبدالعظيم پناهنده شد. حدود 500 نفر او را در اين هجرت همراهى كردند، و مشروطه مشروعه را در اينجا مطرح نمود.
شيخ فضل الله در دوران استبداد صغير، همچنان به مخالفت خود با مشروطه ادامه مى داد. او در نهم دى ماه 1287 توسط شخصى به نام كريم دواتگر كه از سوى دشمنان شيخ ، اجير شده بود مورد سوء قصد قرار گرفت وليكن ضارب موفق نشد كه شيخ را از بين ببرد. و شيخ پس از مدتى ضارب خود را مورد عطوفت اسلامى قرار داد و بخشيد.
پس از فتح تهران كه مشروطه خواهان از هر سو به تهران هجوم آوردند و حكومت استبداد محمد على شاه را سرنگون كردند، بواسطه انحرافات زيادى كه در ميان ايشان وجود داشت و دستهاى خارجى كه آنها را هدايت مى كرد، منزل شيخ فضل الله نورى را كه از رهبران اصلى مشروطيت و از نخستين قيام كنندگان براى ايجاد عدل و برچيدن بساط ظلم بود محاصره كردند.
تاريخ نويسان ، مواردى كه در خانه شيخ گذشت را چنين نوشته اند:
((… يك نفر از سفارت روس وارد شد و با حاج شيخ مذاكره و او را دعوت به سفارتخانه نمود، حاج شيخ جواب داد: مسلمان نبايد پناهنده كفر شود، آن هم مثل من . بعد آن شخص اظهار كرد كه اگر حاضر نمى شويد بياييد بيرق را بالاى سر در خانه نصب نماييد و بيرق را نشان داد و اجازه خواست سر درب عمارت قرار دهند، در اين قسمت هم حاج شيخ فضل الله جواب داد كه اسلام زير بيرق كفر نخواهد رفت . آن شخص گفت : براى شما خطر جانى خواهد داشت جواب دادند: زهى شرافت و آرزومندم .))
شيخ كه مى توانست همچون محمد على شاه و بسيارى از رجال به سفارتخانه اى پناهنده شود و جان خود را از خطرات محفوظ بدارد، ترجيح داد تا در منزل بماند و زير باز ننگ نرود در حالى كه حق با او بود. وقتى اطرافيان شيخ به او پيشنهاد كردند كه در خانه اى پنهان شود و بعد مخفيانه به عتبات برود گفت :
اگر من پايم را از اين خانه بيرون بگذارم ، اسلام رسوا خواهد شد. او در مقابل پيشنهاد ديگرى كه خواستند به سفارتى پناهنده شود با خونسردى پرچم خارجى را كه برايش فرستاده بودند را نشان داد و فرمود:
اين را فرستاده اند كه من بالاى خانه ام بزنم و در امان باشم . اما رواست كه من پس از هفتاد سال كه محاسنم را براى اسلام سفيد كرده ام حالا بيايم و بروم زير بيرق كفر؟
پس از اين گفتگوها شيخ همه اطرافيان را مرخص كرد تا مبادا به ايشان آسيبى برسد. سرانجام در 8 مرداد 1288 مرجع تقليد شيعه را به وسيله 70 نفر مجاهد! دستگير و با درشكه به اداره نظميه بردند و زندانى كردند. حكم اعدام شيخ از قبل توسط انگليسيها صادر شده بود، لكن براى صحنه سازى سه روز او را نگاه داشتند و سپس او را توسط شيخ ابراهيم زنجانى ، روحانى نمايى بى سواد و لامذهب و چند نفر از ايادى انگليس ، حدود يكساعتى بازجويى كردند. در اين بازجويى شيخ به زنجانى گفت :
((تو كوچكتر از آنى كه مرا محاكمه بكنى )) و مجددا گفت :
((عالم را با جاهل بحثى نيست .))
او را در روز ميلاد حضرت على (ع ) به كاخ گلستان بردند و بار ديگر به بازجويى پرداختند. شيخ در جلسه دادگاه برخاست و خطاب به يپرم خان ارمنى گفت :
((مشروطه تا ابدالدهر حرام خواهد بود، موسسين اين مشروطه ، همه لامذهبين صرف هستند و مردم را فريب داده اند.))
نحوه شهادت شيخ فضل الله نورى
جالب اينجاست كه وقتى محاكمه صورت مى گرفت ، در بيرون مشغول آماده سازى جايگاه اعدام وى بودند. موقعى كه مى خواستند او را براى اعدام ببرند اجازه خواندن نماز عصر به وى ندادند و ايشان را به سوى جايگاه اعدام راهنمايى كردند. وى وقتى به درب نظميه رسيد رو به آسمان كرد و گفت: ((افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد))و زمان حدود يك ساعت و نيم به غروب روز سيزده رجب 1327 قمرى بود. وقتى به پايه دار نزديك شد، برگشت و مستخدم خود را صدا زد و مهرهاى خود را به او داد تا خرد كند، مبادا بعد از او به دست دشمنانش بيفتد و براى او پرونده سازى كنند. پس از آن آقا عصا و عبايش را به ميان جمعيت انداخت و روى چهارپايه رفت و قريب ده دقيقه براى مردم صحبت كرد و فرمود:
((خدايا، تو خودت شاهد باش كه من آنچه را كه بايد بگويم به اين مردم گفتم … خدايا تو خودت شاهد باش كه من براى اين مردم به قرآن تو قسم ياد كردم ، گفتند قوطى سيگارش بود خدايا تو خودت شاهد باش كه در اين دم آخر باز هم به اين مردم مى گويم كه موسس اين اساس لامذهبين هستند كه مردم را فريب داده اند… اين اساس مخالف اسلام است . محاكمه من و شما مردم بماند پيش پيغمبر محمد بن عبدالله …)) آن گاه عمامه را از سر برداشته و فرمود:
((از سر من اين عمامه را برداشتند، از سر همه برخواهند داشت .))
در آستانه اعدام يكى از رجال وقت با عجله براى او پيغام آورد كه شما اين مشروطه را امضاء كنيد و خود را از كشتن برهانيد و او در جواب فرمود:
ديشب رسول خدا را در خواب ديدم ، فرمودند: فردا شب مهمان منى و من چنين امضائى نخواهم كرد…))
طناب دار به گردن وى انداخته شد و لحظاتى بعد پيكر بى جان آيت الله شيخ فضل الله نورى برفراز دار باقى مانده بود و دسته موزيك شروع به نواختن كرد و مردم از جمله پسر شيخ كف مى زدند و شادى مى كردند. و اين گروه از خدا بى خبر چه بى احترامى هايى كه به جنازه شيخ نكردند.
انتقال مخفيانه جنازه شهيد به قم
خانواده وى ، جنازه شيخ را مخفيانه به منزل بردند و در اتاقى در حالى كه غسل و كفن شده بود گذاشتند و آن را تيغه كردند و براى اين كه كسى بويى نبرد مراسمى ظاهرى گرفتند و جنازه اى غير واقعى را در قبرستان دفن كردند و صورت قبر براى آن ساختند. پس از هيجده ماه كه مردم كم كم با خبر شده بودند و مى آمدند و پشت ديوار فاتحه مى خواندند و مى رفتند و احتمال خطر از هر سو مى رفت جنازه مطهر شيخ فضل الله را بدون آن كه كمترين آسيبى ديده باشد از آن اتاق در آوردند و مخفيانه به قم انتقال دادند و در مقبره اى كه قبلا در صحن مطهر تدارك ديده بود، دفن كردند. عاش سعيدا و مات سعيدا.
استعمار انگليس ، از شهادت شيخ بهره هاى فراوان برد و در واقع به تمامى مقاصد خود بدون هيچ مخالفت اساسى جامه عمل پوشاند كه همان دوران طولانى سيطره جباران بر اين مرز و بوم بود كه با انقلاب اسلامى اين رشته ، گسيخته شد. استعمار با حذف مجلس شوراى اسلامى و مشروطه مشروعه كه از شعارهاى شيخ فضل الله بود، كم كم قيد دين و اسلام را از قوانين مدونه زدود و روح ملى گرايى را به جاى اسلام خواهى و ديندارى نشاند.
پس از شهادت شيخ
مراجع نجف كه با شهادت شيخ فضل الله به اين قطعيت رسيدند كه مشروطه از مسير خود منحرف شده است ، از آن تبرى جستند تا آنجا كه بزرگترين مرجع تقليد عصر، آيت الله آخوند خراسانى ، تصميم گرفت شخصا به تهران بيايد و از نزديك مشروطه خواهان را ببيند و در صورت علم به اين كه بيگانه پرست ها نهضت مشروطه را قبضه كرده اند، طى فتوائى آن را بكلى تحريم كند، اما قبل از حركت ، در دهم ذى حجه 1329 يعنى 16 ماه پس از دار زدن شيخ فضل الله شبانه او را در همان نجف اشرف به طرز مرموزى مسموم كردند. پس از مدتى در 24 تير 1289 شمسى قريب يكسال پس از شهادت شيخ ، يكى ديگر از سران روحانى مشروطه يعنى سيد عبدالله بهبهانى را به دستور همان مجاهدينى كه شيخ را به شهادت رسانده بودند و به جرم مخالفت با قوانين ضد اسلامى كه در مجلس به تصويب مى رسيد و جلوگيرى از رشد فرهنگ غرب در منزلش ، به شهادت رساندند و سيد محمد طباطبائى را نيز تهديد به مرگ كرده و از گردونه خارج ساختند.
نظرات بزرگان درباره شيخ شهيد
در وصف خصائل و فضائل شيخ شهيد، سخنهاى بسيارى گفته شده و به نگارش در آمده است . از جمله علامه امينى صاحب الغدير در كتاب شهداء الفضيله مى نويسد:
((… تا دسته اى از تبهكاران او را كه دشمن زشتكارى و فريب و كفر بود، مانع خويش يافتند و او را به دار آويختند و شهيد دست ظلم و تجاوز گشت ، قربانى راه تبليغ دين ، شهيد راه خدا، شهيد مبارزه با زشتى و تباهى و فريب شد…))
زنده ياد جلال آل احمد در كتاب خدمت و خيانت روشنفكران مى نويسد:
((… از آن روز بود كه نقش غربزدگى را همچون داغى بر پيشانى ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمى مى دانم كه بعلامت استيلاى غربزدگى پس از دويست سال كشمكش بر بام سراى اين مملكت افراشته شد…))
رهبر كبير انقلاب اسلامى امام خمينى ((ره )) در سخنرانيهاى بسيارى از شيخ فضل الله نام برده و از او به عنوان سمبل مبارزه عليه استعمار ياد كرده است . ايشان در جمع مردم قم مى فرمايند:
((لكن راجع به همين مشروطه و اين كه مرحوم شيخ فضل الله رحمه الله ايستاده كه : ((مشروطه بايد مشروعه باشد بايد قوانين موافق اسلام باشد.)) در همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود و متمم قانون اساسى هم از كوشش ايشان بود. مخالفين ، خارجيها كه يك همچو قدرتى را در روحانيت مى ديدند كارى كردند كه براى شيخ فضل الله مجاهد مجتهد و داراى مقامات عاليه را يك دادگاه درست كردند و يك نفر منحرف روحانى نما، او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه ، شيخ فضل الله را در حضور جمعيت به دار كشيدند.))
و در جاى ديگر مى فرمايد:
((جرم شيخ فضل الله بيچاره چه بود؟ جرم شيخ فضل الله اين بود كه قانون بايد اسلامى باشد. جرم شيخ فضل الله اين بود كه (احكام قصاص غير انسانى نيست . انسانى است ! او را دار زدند و از بين بردند و شما حالا به او بدگويى مى كنيد.))
و در جاى ديگر مى فرمايند:
((آنها جوسازى كردند به طورى كه مثل مرحوم آقا شيخ فضل الله كه آن وقت يك آدم شاخص در ايران بود و مورد قبول بود همچو جو سازى كردند كه در ميدان علنى ايشان را به دار زدند و پاى آن هم كف زدند و اين نقشه اى بود براى اين كه اسلام را منعزل كنند و كردند و از آن به بعد ديگر نتوانست مشروطه يك مشروطه اى باشد كه علماى نجف مى خواستند. قضيه مرحوم آقا شيخ فضل الله را در نجف هم يكجور بدى منعكس كردند كه آنجا هم صدائى از ان در نيامد. اين جوى كه در ايران ساختند و ساير جاها اين جو اسباب اين شد كه مرحوم آقا شيخ فضل الله را با دست بعضى از روحانيون خود ايران محكوم كردند و بعد او را آوردند و به دار كشيدند و پاى آن هم ايستادند كف زدند و شكست دادند اسلام را در آن وقت و مردم غفلت داشتند از اين عمل حتى علما هم غفلت داشتند…)
از شيخ شهيد دو اثر گرانبها از مجموعه ص آثارش به يادگار مانده است : 1 – الصحف المهدويه 2 – تذكره الغافل و ارشاد الجاهل . علامه امينى در مقام علمى او مى گويد: ((از اكابر مجتهدين و فقهاى اماميه و بزرگترين رهبر مذهبى پايتخت كه فضل و دانش از اطراف و جوانبش موج مى زد و بر لابلاى سخنان و سطور نگارشانش مى ريخت .))