زیدبن علی بن الحسین علیه السلام-min

2صفر-شهادت فرزند امام زین العابدین علیهم السلام

شهادت حضرت “زيد” فرزند امام زين‏ العابدين(ع) در قيام عليه دولت بني اميه (122 ق)

علت: قیام علیه ظلم اموی به خون خواهی قیام امام حسین علیه السلام


#بازار شام و محل جلوس مقابل یزید

در اين روز بنابر نقلى اسراى آل رسول صلی الله علیه و آله و سلم را وارد مجلس يزيد كردند.

جا دارد فكر كنيم چه كسانى را با چه حالتى وارد بر چگونه مجلسى كردند؟
“صَلَّ اللهُ عَلَیک یَااَبَاعَبدلله الحُسَین عَلَیهِ السَّلام”


پس از قيام پرافتخار حضرت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) در سال ۶١هجرى، علويان بسيارى در مكه و مدينه و عراق و ايران عليه حكومت‌هاى جائر و غاصب قيام كردند كه برخى از آن قيام‌ها مورد تأييد اهل‌بيت (عليهم السلام) بودند و برخى ديگر را رد كردند. از جمله قيام‌هاى مورد تأييد، قيام جناب زيد بن على بن الحسين (عليه السلام) در زمان بنى‌اميه در كوفه و قيام حسين بن على، صاحب فخ در مكه مكرمه در زمان بنى‌عباس بوده است.

اين نوشتار، كوتاه سخنى است درباره شخصيت والاى زيد بن على بن الحسين (عليه السلام) كه از نظر مقامات معنوى در حد كمال بوده است. پيامبرصلى الله عليه وآله و اهل‌بيت مكرمش گفتارها و پيش‌گويى‌هاى بسيارى درباره‌اش دارند كه خواننده محترم اگر با دقت بيشترى آنها را دنبال كند، به حقايق بيشترى آگاهى خواهد يافت. اميد است كه موجب خرسندى پدر بزرگوارش حضرت امام سجاد (عليه السلام) گردد.


پدر و مادر زيدبن‌على

همه مى‌دانيم كه پدر زيد شهيد، چهارمين امام شيعيان امام على بن الحسين (عليه السلام) و مادرش بانويى بسيار محترم و عالمى عارف و علاقه‌مند به اهل‌بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) مى‌باشد. اين بانو كه كنيز بود، همانند ساير همسران معصومان (عليهم السلام) سخت مورد تقدير و تكريم امام و فرزندان‌شان بوده است.


خواب امام سجاد (عليه السلام)

پيش از آن‌كه اين بانوى محترمه، افتخار همسرى امام را پيدا كند، امام زين‌العابدين (عليه السلام) خوابى ديدند كه آن را براى ابوحمزه ثمالى چنين تعريف كردند:

اى ابوحمزه! آيا تو را خبر نكنم به خوابى كه ديده‌ام؟ در خواب ديدم كه گويا وارد بهشت شدم؛ حوريه‌اى برايم آوردند كه بهتر از آن نديده بودم. همچنان‌كه به تكيه‌گاهم تكيه داده بودم، شنيدم كه گوينده‌اى مى‌گفت: اى على‌بن‌الحسين! زيد مباركت باشد؛ اى على‌بن‌الحسين! زيد مباركت باشد.

ابوحمزه گويد: سال بعد كه حج به جا آوردم، به خدمتش رفته، ديدم امام زين‌العابدين فرزندش زيد را بر روى دست گرفته است و فرمود: اى ابوحمزه! اين تأويل خوابى است كه ديده بودم. . . . [1]


كنيز اهدايى مختار

به روايت ابوالفرج اصفهانى، مادر زيد بن على بن الحسين، كنيزى است كه جناب مختار بن ابى‌عبيد ثقفى از كوفه براى امام سجاد (عليه السلام) فرستاد. زياد بن منذر گويد: مختار بن ابى‌عبيد كنيزى را به سى‌هزار درهم خريدارى كرده، به او گفت برو؛ پس رفت؛ سپس گفت كه بيا، پس به سوى مختار بازگشت. مختار گفت: هيچ كس را سزاوارتر از على بن الحسين به اين كنيز نمى‌بينم؛ پس آن كنيز را براى حضرت فرستاد كه مادر زيد بن على (عليه السلام) شد.[2]

در روايتى ديگر آمده كه امام فرمود: پس از نماز صبح بود كه درب خانه زده شد و گفتند: كسى شما را مى‌خواهد. پس به طرف درب آمده، مردى را ديدم كه كنيزى همراه اوست و آستينش را آن مرد به دست خود پيچيده بود. پرسيدم: كه اى مرد! حاجت تو چيست؟ گفت: من با على بن الحسين كار دارم. گفتم: من على بن الحسين هستم. آن مرد گفت: من نماينده مختار بن ابى‌عبيد ثقفى هستم. او سلامت رسانده و مى‌گويد: در ناحيه‌مان اين كنيز را ديدم؛ پس او را به ششصد دينار خريدم و اين ششصد دينار را هم براى مخارج زندگى‌ات فرستاده‌ام. سپس نامه‌اى را به دستم داد. پس آن مرد و كنيز را به داخل خانه راهنمايى كردم و جواب نامه‌اش را نوشته، به او سپردم. آن‌گاه از كنيز نامش را پرسيدم؛ گفت: حوراء. پس با او ازدواج كردم و اين فرزند را برايم به‌دنيا آورد كه نامش را زيد نهادم. . . . [3]


ولادت زيد شهيد

اگرچه تاريخ دقيق ولادت زيد مشخص نيست، اما از تاريخ شهادت و سن او در هنگام شهادت مى‌توان حدس زد كه زيد در چه سالى متولد شده است. چون زيد در سال ١٢٠ يا ١٢١ به شهادت رسيده و از سوى ديگر شيخ مفيد[4] سن او را در هنگام شهادت چهل‌ودو سال مى‌داند، پس روشن مى‌شود كه وى در حدود سال 78 هجرى پا به عرصه وجود نهاده است.

ابن‌ادريس چنين نقل مى‌كند:

بعضى از اصحاب ما نقل كرده‌اند كه گفت: على بن الحسين (عليه السلام) و سيره و روش ايشان اين بود كه هرگاه نماز صبح مى‌خواند، ديگر هيچ سخن نمى‌گفت تا آفتاب طلوع كند. پس روزى خدمتش آمده او را به ولادت زيد بشارت دادند. امام رو به ياران خويش كرده فرمود: به نظر شما نام اين فرزند را چه بگذارم؟ هر يك از ياران نامى را پيشنهاد كردند. امام به غلام خود فرمود: اى غلام! كتاب خدا را برايم بياور. وقتى قرآن را آوردند، آن را در دامان خويش گذارده، باز كرد. پس اولين آيه‌اى كه در نظرش افتاد، اين آيه بود: (وَفَضَّلَ اللهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا) . [5]سپس قرآن را بست و بار ديگر آن را باز كرد كه اين آيه آمد: (إِنَّ اَللّٰهَ اِشْتَرىٰ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي اَلتَّوْرٰاةِ وَ اَلْإِنْجِيلِ وَ اَلْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اَللّٰهِ فَاسْتَبْشِرُوا) .[6] اين‌جا بود كه امام دومرتبه فرمود: به خدا سوگند كه اين نوزاد، همان زيد است. [7]


شخصيت زيد بن على

اگرچه شخصيت بزرگى همانند زيد شهيد، نيازى به تعريف و تمجيد ندارد، اما چهره‌ها آن‌گاه جلوه‌گرى مى‌كنند كه خواننده درباره‌اش سخنانى از پيامبرصلى الله عليه وآله و معصومان (عليهم السلام) و ساير شخصيت‌هاى علمى بشنود. اما درباره زيد شهيد و حركت انقلابى‌اش از پيامبرصلى الله عليه وآله و امام زين‌العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام رضا (عليهم السلام) مطالبى رسيده كه به آنها اشاره مى‌كنيم.

١) . حذيفة بن يمان گويد: پيامبرصلى الله عليه وآله به زيد بن حارثه نگاهى افكند و فرمود:

«المقتول فى الله والمصلوب فى امتى و المظلوم من أهل بيتى سمّى هذا، وأشار بيده إلى زيد بن حارثة، فقال: ادن منّى يا زيد، زادك اسمك عندى حباً فانت سمى الحبيب من أهل بيتى» ؛ [8]كشته شده در راه خدا، به‌دار آويخته در بين امتم، و مظلوم از اهل بيتم، هم‌نام اين است، و با دست خود به زيد بن حارثه اشاره كرده و فرمود: نزديك من بيا اى زيد! نامت محبتت را نزد من زيادتر كرد؛ پس تو همنام حبيب از اهل‌بيت من مى‌باشى.

٢) . از امام محمد باقر (عليه السلام) از پدرانش نقل شده كه روزى پيامبرصلى الله عليه وآله به امام حسين (عليه السلام) فرمود:

«يا حسين، يخرج من صلبك رجل يقال له زيد يتخطى هو وأصحابه يوم القيامة رقاب الناس عزاً محجلين يدخلون الجنة بغير حساب» ؛ [9]اى حسين! از صلب تو مردى بيرون آيد كه زيد ناميده مى‌شود و در روز قيامت، خود و يارانش از پشت گردن‌هاى مردم عبور مى‌كنند، در حالى كه پيشانى‌هاى‌شان سفيد و نورانى است، بى‌آن‌كه حسابى بر آنها باشد، وارد بهشت خواهند داشت.

٣) . سيد بن طاووس در كتاب «فرحة الغرى» به سند خود از ثمالى نقل كرده است كه گفت: سالى يك‌مرتبه امام على بن الحسين (عليه السلام) را در ايام حج زيارت مى‌كردم؛ پس در سالى به خدمتش رسيدم، در حالى كه در دامانش كودكى نشسته بود. در همان حين كودكى از در آمد كه به زمين خورد و سرش شكافى برداشت. امام از جاى جست و شتابان به سوى كودك رفت و با پيراهنش خون او را پاك مى‌كرد و مى‌فرمود: «فرزند! به خدا پناهت مى‌دهم كه تو آن فرد به‌دار آويخته در كناسه باشى» . عرض كردم: پدر و مادرم به فداى تو باد! اين كدام كناسه است؟ امام فرمود «كناسه كوفه» . عرض كردم: فدايت گردم و اين اتفاق خواهد افتاد؟ امام سجاد فرمود: آرى، قسم به آن‌كه پيامبرصلى الله عليه وآله را به حق مبعوث كرد، اگر پس از من بمانى، اين غلام را در ناحيه‌اى از نواحى كوفه كشته خواهى يافت كه پس از دفن، نبش قبر خواهد شد. پس از آن برهنه در كوچه‌ها كشيده خواهد شد و در كناسه به‌دار آويخته مى‌شود؛ سپس او را پايين آورده، سوزانده و كوبيده و خاكسترش را در صحرا پخش خواهند كرد. گفتم: پدر و مادرم به فدايت! نام اين كودك چيست؟ فرمود: اين پسرم زيد است.

۴) . ابوعمرو كشى از محمد بن مسعود از ابوعبدالله شاذانى از فضل از پدرش از ابويعقوب مقرى كه از بزرگان زيديه است از عمرو بن خالد (از رؤساى زيديه) از ابوالجارود (از رؤساى زيديه) نقل مى‌كند كه گفت: نزد ابوجعفر (امام محمد باقر (عليه السلام)) نشسته بودم كه زيد بن على از راه رسيد؛ همين‌كه امام چشمش به او افتاد، فرمود:

«هذا سيد اهل‌بيتى والطالب بأوتارهم» ؛ [10] اين بزرگ اهل بيت من مى‌باشد و او كسى است كه به انتقام خون آنها از دشمن، برخواهد خواست.

«عندالله احتسب عمى، انه كان نعم‌العم، انّ عمى كان رجلاً لدنيا و آخرتنا، مضى والله عمى شهيداً لشهداء استشهدوا مع رسول‌الله صلى الله عليه وآله و على والحسن والحسين (عليهم السلام)» ؛[11]

۵) . هنگامى كه خبر شهادت زيد بن على را به امام صادق (عليه السلام) رساندند، كلمه استرجاع را بر زبان آورده فرمود:

مصيبت عمويم را به خدا واگذار مى‌كنم. او عموى خوبى بود. به تحقيق كه عموى من مردى براى دنيا و آخرت ما بود. به خدا سوگند كه عمويم شهيد درگذشت؛ همانند شهدايى كه همراه رسول خدا و على و حسن و حسين (عليهم السلام) شهيد شدند.

۶) . امام رضا (عليه السلام) درباره زيد بن على و شخصيت او فرمود: والله زيد بن على از كسانى است كه مورد خطاب اين آيه است: (وَجَاهِدُوا فِى اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ) ؛ [12]و جهاد كنيد در راه خدا حق جهاد را، چون اوست كه شما را برگزيده است.[13]

٧) . آن‌گاه كه مأمون عباسى از روى طعن و براى اهانت به زيد بن على، به حضرت امام رضا (عليه السلام) گفت كه اين دو (زيد بن موسى و زيد بن على) با هم چه فرقى دارند؟ امام فرمود: برادرم زيد را با زيد بن على قياس نكن؛ زيرا زيد از علماى آل محمد بود كه به خاطر خدا غضب كرد؛ پس با دشمنانش جهاد كرد تا در راه او كشته شد.[14]


روابط خوب زيد با اهل‌بيت (عليهم السلام)

علاوه براين كه زيد بن على، خود فرزند امام معصوم بود، اما ويژگى والاى او چنين اقتضا مى‌كرد كه با امام باقر و امام صادق عليه السلام روابط بسيار خوبى داشته باشد. زيد شهيد برخلاف برخى از داورى‌هاى غلط كه درباره او مى‌شود، يكى از عاشقان و معتقدان به ساحت مقدس امامان (عليهم السلام) بوده است. از اين‌رو تمام امامان هدى، خاصه برادر و عموى خود را امامان بر حق و هدايتگرانى شايسته مى‌دانست.


گفت‌وگوى پدر و پسر درباره امامان

در گفت‌وگويى ميان يحيى بن زيد و پدرش، اعتقاد قلبى و استوار زيد به دوازده امام اينچنين آشكار مى‌شود:

١) . خزاز قمى در كتاب «كفاية الاثر» به سند خود از قاسم بن خليفه از يحيى بن زيد روايت كرده است كه از پدرم زيد درباره امامان (عليهم السلام) سؤال كردم. در پاسخ فرمود: امامان دوازده نفرند كه چهار نفرشان از گذشتگان و هشت نفر از باقى‌ماندگانند. عرض كردم: پدرجان! نامشان را برايم بازگو كن. فرمود: امّا گذشتگان: على بن ابى‌طالب و امام حسن و امام حسين و على‌بن‌الحسين (عليهم السلام) ، و اما از بازماندگان: برادرم محمد باقر و پس از او فرزندش امام جعفر صادق و پس از فرزندش موسى و پس از او فرزندش على و پس از او فرزندش محمد و پس از او فرزندش على و سپس فرزندش حسن و پس از او فرزندش امام مهدى (عليهم السلام) است. عرض كردم: پدرجان! آيا تو از آنها نيستى؟ فرمود: نه، ولكن من از عترت هستم. عرض كردم: از كجا به اين نام‌ها آگاه شدى؟ فرمود: اين عهدى معهود است كه پيامبرصلى الله عليه وآله از ما چنين گرفته است.[15]

٢) . در همين كتاب همچنين آمده است كه محمد بن مسلم گفت: بر زيد بن على (عليه السلام) وارد شدم؛ پس به او گفتم كه گروهى خيال مى‌كنند تو صاحب اين امر هستى؟ فرمود: خير، بلكه من از عترت هستم. عرض كردم: پس چه كسى از شما اين امر را رهبرى و سرپرستى مى‌كند؟ فرمود: هفت نفر از خلفا و جانشينان و مهدى (عليه السلام) نيز از آنان است.

ابن‌مسلم گويد: سپس بر امام محمدباقر (عليه السلام) وارد شدم و از ماجراى گفتگويى كه با زيد بن على داشته خبر دارم. فرمود: برادرم زيد راست گفت. در آينده هفت نفر از اوصيا سرپرستى اين امر را بر عهده مى‌گيرند و مهدى (عليه السلام) نيز از آنان مى‌باشد.[16]

٣). از ديگر دلايل اين رابطه محكم و قوى بين زيد و امامان معصوم (عليهم السلام) گفت‌وگويى است كه زيد شهيد با ابن‌بكير داشته است. در اين گفت‌وگو زيد چنين گفت: اى ابن‌بكير! هر كه به دامان ما چنگ بزند، پس او در درجات اعلى با ما خواهد بود. خداوند تبارك و تعالى پيامبرصلى الله عليه وآله را برگزيد و ما را نسل او قرار داد و اگر ما نبوديم، خداوند دنيا و اخرت را نمى‌آفريد. اى ابن‌بكير! خداوند به وسيله ما شناخته شد و به وسيله ما عبادت شد، و اين ما هستيم كه راه به سوى خدا مى‌باشيم و از ماست محمد مصطفى صلى الله عليه وآله و على مرتضى (عليه السلام) و از ماست مهدى (عليه السلام) ، قائم اين امت.

عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! آيا حضرت پيامبرصلى الله عليه وآله به شما نگفته است كه قائم شما چه وقت قيام خواهد كرد؟ فرمود: اى ابن‌بكير! تو به او نخواهى رسيد، اما بدان كه اين امر را پس از ايشان (منظور امام جعفر صادق (عليه السلام) است) شش نفر از اوصيا سرپرستى خواهند كرد؛ سپس خروج و قيام قائم ما خواهد بود كه دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد، پس از آن‌كه پر از ظلم و جور شده باشد. عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! مگر تو صاحب اين امر نيستى؟ فرمود: «من از عترت هستم» . بار ديگر همان را از او پرسيدم و او در پاسخ باز همان را گفت. عرض كردم: اين كه مى‌گويى، آيا از خودت مى‌باشد يا از رسول خداست؟ فرمود:

«و لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت لنفسى» ، اگر علم غيب مى‌دانستم، براى خود بيشتر طلب مى‌كردم. بدان اين عهدى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله به ما گفته است.

سپس اشعار زير را سرود:

نحن سادات قريش و قوام الحق فينا

ما سادات قريش هستيم و استوارى حق در ما مى‌باشد؛ ما آن نورهايى هستيم كه پيش از خلقت آفرينش بوديم؛ پس به وسيله ما خداوند شناخته شد و ما حق را برپا داشته‌ايم و هر كس از ما روى‌گردان شود، در آتش جهنم گرفتار خواهد شد. [17]

۴) . ابوعمرو كشى به سند خود از عمار ساباطى نقل كرده است كه سليمان بن خالد از كسانى بود كه به همراه زيد خروج كرد. پس به هنگامى كه ما در يك طرف و زيد در طرف ديگر ايستاده بوديم، به سليمان گفتم: درباره زيد چه مى‌گويى؟ آيا او بهتر است يا جعفر؟ سليمان گفت: والله يك روز از جعفر، بهتر است از تمام روزهاى دنيا نزد زيد. گويد پس به نزديك زيد رفتم و شنيدم كه مى‌گفت: «جعفر والله إمامنا فى الحلال و الحرام» ؛ به خدا سوگند كه جعفر (عليه السلام) امام ما در حلال و حرام مى‌باشد.[18]


ويژگى‌هاى زيد بن على (عليه السلام)

در تاريخ اسلام، سخن درباره اين چهره برجسته و مقدس فراوان است و زهد و عبادت و خداترسى از اوصاف و ويژگى‌هاى ايشان شمرده شده است. برخى ديگر از اوصافى كه زبانزد عام و خاص و دوست و دشمن بود، به قرار ذيل است:


الف) مونس و هم‌پيمان با قرآن

مرحوم شيخ مفيدرحمه الله از زياد بن منذر نقل مى‌كند: به مدينه منوره وارد شدم و از هر كس كه درباره زيد بن على پرسيدم، به من گفت: «ذاك حليف القران» ؛ او هم‌عهد با قرآن كريم است.[19]


ب) گريه از ترس خدا

در ارشاد مفيد آمده است كه هشيم روايت كرده كه گفت: از خالد بن صفوان از زيد بن على پرسيدم و او ما را چنين حديث كرد. پس از او پرسيدم كه او را در كجا ملاقات كردى؟ گفت: در رصافه. [20]گفتم: او را چگونه يافتى؟ گفت: تا جايى كه مى‌دانم، ترس از خدا به حدى در او اثر گذاشته بود كه اشكش جارى است! [21]


ج) داناترين بنى‌هاشم پس از امام (عليه السلام)

امّا يحيى بن زيد كه خود از شخصيت‌هاى بزرگ و از شهداى راه اسلام به شمار مى‌رود، درباره پدرش فرموده است كه وى هرگز امام نبوده؛ بلكه از زاهدان عصر خويش و از مجاهدان راه خدا و از فقهيان بنى‌هاشم بوده است.

و به متوكل عباسى گفت: اى عبدالله! بدان كه پدرم امام نبوده؛ بلكه از سادات كريم و از زاهدانشان بوده است. پدرم از مجاهدان راه خدا بود.

عرض كردم اى فرزند رسول خدا! بدان كه پدرت ادعاى امامت كرده و در راه خدا جهاد كرده؛ در حالى كه از رسول خدا (احاديثى) درباره مدعى دروغ به امامت آمده است.

يحيى گفت: آرام باش اى بنده خدا؛ پدرم بسيار عاقل‌تر از آن بود كه چيزى را كه حقى در آن نداشت، ادعا كند؛ بلكه مى‌گفت: من شما را به الرضا من آل‌محمد دعوت مى‌كنم و مقصودش عمويم امام جعفر صادق (عليه السلام) بود كه امروز او صاحب و ولى امر است. سپس گفت: آرى، پدرم داناترين بنى‌هاشم بود.[22]


د) پدرم يكى از عابدان بود

يحيى بن زيد بن على نيز درباره پدرش گفت: خداى رحمت كند پدرم زيد را؛ به خدا سوگند كه او يكى از عابدانى بود كه شب‌ها روى پاى خود ايستاده نماز مى‌خواند و روزها روزه‌دار بود و در راه خدا نهايت تلاش و جهاد خود را داشت.


ه) نماز و مناجات با خدا

پيش از اين گفتيم كه زيد بن على جامع علم و اخلاق و فضيلت و جهاد بود. او همانند پدرش امام زين‌العابدين (عليه السلام) هنگام مناجات با خدا، غرق مناجات مى‌شد. محمد بن خالد اين حالت عرفانى را در راه مكه و مدينه از او ديده است و براى سعيد بن جبير نقل كرده است كه گفت: به محمد بن خالد عرض كردم كه زيد را در قلب مردم عراق چگونه يافتى؟ گفت: من از مردم عراق براى تو سخن نمى‌گويم؛ بلكه با تو از مردى به نام نازلى كه در مدينه بود، سخن مى‌گويم. نازلى گويد: در سفرى با زيد بن على به مكه همراه او بودم. او را ديدم كه نخست نماز واجب را مى‌خواند و سپس بين نماز تا نماز ديگر پيوسته نماز مى‌خواند. همچنين تمام شب را نماز مى‌خواند و بسيار تسبيح مى‌گفت و اين آيه را مرتب بر زبان جارى مى‌ساخت: (وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِكَ مَا كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ) . [23]پس شبى براى ما نماز خواند و پيوسته همين آيه را تا نيمه‌شب تكرار كرد.

وقتى كه از خواب بيدار شدم، ديدم هنوز دست‌هاى خود را به سوى آسمان بلند كرده مى‌گويد: الهى! عذاب دنيا آسان‌تر از عذاب آخرت است. سپس ناله‌اى زد. از جاى برخاسته، عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! اين ناله و گريه كه از تو در اين شب ديدم، هرگز نديده بودم. فرمود: واى بر تو اى نازلى! امشب در سجده در خواب مى‌ديدم گروهى از مردم كه بر تنشان لباس‌هايى بود كه تاكنون هيچ چشمى آن را نديده است. آنها آمدند تا دور مرا گرفتند و من در حال سجده بودم. پس بزرگ آنها كه ديگران از او فرمانبرى مى‌كردند گفت: آيا اين همان است؟ گفتند: آرى. او گفت بشارتت باد اى زيد كه تو در راه خدا كشته خواهى شد و به دار آويخته و سوزانده خواهى شد. و از آن‌پس هيچ‌گاه آتش به سوى تو نخواهد آمد. اى نازلى! من از خواب بيدار شدم در حالى كه به خدا به شدت وحشت‌زده بودم. اى نازلى! دوست دارم كه به آتش سوزانده مى‌شدم و بار ديگر به آتش سوزانده مى‌شدم، ولى خداوند امر اين امت را اصلاح فرمايد.[24]


زيد بن على و جهاد در راه خدا

يكى از صفات بارز زيد، جهاد و مبارزه او در راه خداست كه همين ويژگى، او را از ديگر امام‌زادگان ممتاز كرده است.

زيد بن على چهره غيورى بود كه به هيچ روى نتوانست اهانت دشمنان را عليه پيامبرصلى الله عليه وآله در مجلس هشام بن عبدالملك تحمل كند؛ بدين سبب مى‌فرمود: اگر هيچ‌كس جز پسرم از من حمايت نكند، دست از مبارزه و جهاد عليه طاغوتيان برنمى‌دارم.

اربلى در «كشف الغمه» از كتاب «الدلائل» حميرى آورده كه جابر گفت: از امام باقر (عليه السلام) شنيدم كه مى‌فرمود:

«لا يخرج على هشام أحد الّا قتله» ؛ هيچ‌كس بر هشام خروج نمى‌كند مگر آنكه او را بكشد.

پس همين گفته را به زيد گفتيم. زيد در پاسخ گفت: من خود شاهد آن بودم كه نزد هشام كسى پيامبرصلى الله عليه وآله را دشنام مى‌داد و او هرگز از خود عكس‌العملى نشان نمى‌داد و به دشنام دهنده چيزى نمى‌گفت. پس به خدا قسم اگر من و يك نفر ديگر باشيم، بر او خروج خواهم كرد.[25]


انگيزه‌هاى قيام زيد بن على

گفتيم كه يكى از علل قيام زيد اهانت هشام به پيامبرصلى الله عليه وآلهبود. اما شيخ مفيد به انگيزه ديگرى نيزاشاره مى‌كند. ايشان مى‌نويسد: سبب خروج و قيام زيد بن على بن الحسين (عليه السلام) همانا خون‌خواهى و انتقام از قاتلان امام حسين (عليه السلام) بود. (چون) روزى بر هشام بن عبدالملك وارد شد، در حالى كه هشام اهل شام را در مجلس جمع كرده، دستورشان داده بود كه مجلس را بر زيد تنگ كنند تا نتواند خود را به نزد هشام برساند. زيد كه چنين ديد، گفت: . . . من تو را به تقواى الهى سفارش مى‌كنم. اى هشام! از خدا بترس. هشام گفت: اين تويى كه خود را شايسته خلافت مى‌دانى و اميد آن دارى؟ ! تو را با خلافت چه كار؟ ! اى بى‌مادر! تو كنيززاده‌اى بيش نيستى!

زيد گفت: من هيچ‌كس را نزد خداوند برتر از پيامبرى مبعوث نمى‌شناسم كه او فرزند كنيز بود؛ در حالى كه اگر چنين چيزى بر او نقص و عيب بود، هرگز خداوند او را مبعوث نمى‌كرد، و آن پيامبر حضرت اسماعيل فرزند ابراهيم (عليه السلام) است. اى هشام! بگو بدانم كه نبوت نزد خدا عظيم‌تر است يا خلافت؟ و بگو بدانم كسى كه پدرش رسول خداصلى الله عليه وآله باشد و او فرزند على بن ابى‌طالب (عليه السلام) است، چه نقصى دارد كه تو درباره او چنين مى‌گويى؟

اين‌جا بود كه هشام از شدت پريشانى و درماندگى از جاى جست و به پيشكار خود گفت: اين شخص را ديگر در سپاهم نبينم. زيد در حالى كه از مجلس هشام خارج مى‌شد، با خود چنين مى‌گفت: «هيچ گروهى از برق و حرارت شمشير نمى‌ترسند مگر آنكه خوار و ذليل شوند» . و آن هنگام كه زيد به كوفه رسيد، اهل كوفه گردش جمع شده، با اصرار زياد، با او براى جنگ بيعت كردند؛ سپس پيمان‌شكنى كرده، او را تسليم دشمن كردند. پس در بين آنها كشته شد و چهار سال به دار آويخته بود؛ در حالى كه هيچ‌كس از آنها چنين كار زشتى را انكار نكردند؛ نه به دست و نه به زبان خود.


آيا قيام زيد مورد تأييد بوده است؟

اين‌كه آيا قيام زيد بن على مورد تأييد اهل‌بيت (عليهم السلام) بوده يا نه، سخن فراوان است؛ اما شواهد بسيارى از روايات و غير آن در دست داريم كه اين قيام مورد تاييد بوده است.


١) . گريه بر مظلوميت زيد:

حمزه بن حمران گويد: بر امام صادق (عليه السلام) وارد شدم؛ ايشان فرمود: اى حمزه! از كجا آمدى؟ عرض كردم: از كوفه. امام آن‌قدر گريست كه محاسن شريفش تر شد. عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! چرا اين‌قدر گريه كرديد؟ فرمود: به ياد عمويم زيد و آنچه بر سرش آوردند افتادم. من كه گريه‌ام گرفته بود، عرض كردم: چه چيزى از او به يادتان آمد؟ فرمود: به ياد شهادتش افتادم كه تيرى به پيشانى‌اش اصابت كرده بود كه فرزندش خود را به روى او انداخته، مى‌گفت: پدرجان! بشارت باد كه بر رسول خداصلى الله عليه وآله و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) وارد خواهى شد. زيد گفت: آرى فرزندم، همين‌طور است. سپس آهنگرى را طلبيد كه تير را ار پيشانى اش بيرون آورد كه پرواز روحش در همان بود.[26]


٢). پى‌گيرى اخبار زيد:

شيخ طوسى در امالى به سند خود، از مهزم بن أبى‌برده اسدى روايت مى‌كند كه گفت: وارد مدينه شدم در حالى كه زيد را تازه به دار آويخته بودند. بر امام صادق (عليه السلام) وارد شدم، زمانى كه چشمش به من افتاد فرمود: اى مهزم! زيد چه كرد؟ عرض كردم: به دار آويخته شد. فرمود: كجا؟ عرض كردم: كناسۀ بنى‌أسد. فرمود: تو او را در كناسۀ بنى‌أسد به دار آويخته ديدى؟ گفتم: آرى. پس حضرت امام صادق (عليه السلام) گريه كرد و زنان نيز در پشت پرده، بر زيد گريستند. آن‌گاه فرمود: «به خدا قسم آنان هنوز يك طلب ديگر دارند كه هنوز آن را نگرفته‌اند» . در اين فكر فرو رفتم و با خود مى‌گفتم: چه طلب ديگرى است كه پس از كشتن و به دار آويختن، هنوز آن را نگرفته‌اند.

پس با حضرت امام صادق (عليه السلام) خداحافظى كردم و از حضورش مرخص شدم تا به كناسه رسيدم و ديدم گروهى ايستاده‌اند. نزديك رفتم تا ببينم چه خبر است. ديدم زيد بن على را از چوبه دارش پايين آورده‌اند و مى‌خواهند او را به آتش بكشند. پيش خود گفتم: اين همان طلبى است كه امام صادق به من فرمود.[27]


٣) . زيد و يارانش از شهدا هستند:

در گفت‌وگويى كه امام صادق (عليه السلام) با فضيل بن يسار داشتند، پس از ارائه گزارش از شهادت زيد بن على، امام به فضيل فرمود

: «مضى والله زيد عمى و اصحابه شهداء مثل ما مضى عليه على بن ابى‌طالب واصحابه» ؛ به خدا سوگند كه عمويم زيد و يارانش شهيدند همانند آنچه كه على بن ابى‌طالب و يارانش بر آن شهيد شدند.[28]


۴) . آفرين بر حاميان زيد (عليهم السلام)

از ديگر قرائن و شواهدى كه اين قيام را مورد تأييد اهل‌بيت (عليهم السلام) نشان مى‌دهد اين است كه امام صادق (عليه السلام) به فضيل بن يسار به سبب شركتش در جنگ و يارى زيد، آفرين گفت و فرمود كه هيچ شك و ترديد به خود راه ندهد؛ چرا كه اين حركت مورد تأييدشان بوده است. بالاتر از اين سخن، از خداوند خواست تا او را شريك ريختن آن خون‌هاى ناپاكى كه با اهل‌بيت، دشمنى و كينه داشته‌اند بگرداند. شيخ صدوقرحمه الله به سند خود از عبدالله بن سنان از فضيل بن يسار نقل كرده است: در صبح روزى كه زيد قيام كرد، به خدمتش رسيدم؛ شنيدم كه مى‌گفت: «چه كسى مرا در جنگ با انباط [29]اهل شام يارى مى‌كند؟ به‌خدايى كه حضرت محمدصلى الله عليه وآله را بشارت دهنده به حق فرستاد، كسى از شما مرا در جنگ با آنها يارى نخواهد كرد مگر آن‌كه در روز قيامت دستش را گرفته، به اذن خدا وارد بهشت مى‌گردانم»

فضيل گويد: وقتى زيد شهيد شد، مركبى را كرايه كرده، به سوى مدينه حركت كردم. چون خواستم بر امام وارد شوم، پيش خود گفتم او را به شهادت زيد بن على خبر نمى‌كنم؛ زيرا مى‌دانم جزع و فزع امام بر زيد، بسيار خواهد بود. پس وقتى بر امام وارد شدم، ايشان فرمود: اى فضيل! عمويم زيد چه كرد؟ فضيل گويد: گريه گلويم را فشرد. امام كه چنين ديد، شروع به گريه كرد؛ به‌گونه‌اى كه سيلاب اشك از دو طرف صورتش سرازير شد. سپس فرمود: اى فضيل! آيا عمويم را در جنگ با شاميان همراهى كردى؟ عرض كردم: آرى. فرمود: چندنفر از آنها را كشتى؟ عرض كردم: شش‌نفر را. فرمود: نكند در ريختن خون آنها دچار شك و ترديد هستى؟ عرض كردم: اگر شك داشتم، هرگز آنها را نمى‌كشتم. پس شنيدم كه امام مى‌فرمود: خداى مرا در ريختن آن خون‌ها شريك گرداند.[30]


۵) . حمايت امام صادق (عليه السلام) از خانواده شهداى قيام زيد:

از ديگر قرائن تأييد قيام زيد از سوى اهل‌بيت، حمايت مالى امام صادق (عليه السلام) از خانواده‌هاى شهدايى است كه همراه زيد به شهادت رسيدند. ايشان ابوخالد واسطى را با هزار دينار به كوفه فرستاد تا آنها را بين خانواده‌هاى شهدا تقسيم كند. شيخ مفيدرحمه الله در «ارشاد» مى‌نويسد:

وقتى خبر شهادت زيد به امام صادق (عليه السلام) رسيد، به شدت در مصيبت جانكاه زيد غمگين شد؛ به‌گونه‌اى اين حزن و اندوه در چهره او ظاهر گشت و در پى اين رويداد، مقدار هزار دينار از اموال خود را در ميان خانواده‌هايى كه سرپرست خود را در اين ماجرا از دست داده بودند، تقسيم كرد. ابوخالد واسطى روايت كرده است كه امام ابوعبدالله صادق (عليه السلام) مقدار هزار دينار به من سپرد و دستورم داد كه آنها را در ميان خانواده‌هاى كسانى كه همراه زيد بن على به‌شهادت رسيدند، تقسيم كنم، كه چهار دينار به خانواده عبدالله بن زبير، برادر فضيل رسّان رسيد.[31]


۶) . شماتت كنندگان زيد، شريك در خون او هستند:

اربلى در «كشف الغمه» آورده است كه امام صادق (عليه السلام) به ابوولاد كاهلى فرمود: تو عمويم زيد را ديدى؟ گفت: آرى، او را به دار آويخته ديدم و مردم را دو دسته يافتم كه گروهى شماتت كننده و خوشحال و گروه ديگر محزون و غمناك و دلسوخته بودند. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «امّا آن‌كه بر او گريست، در بهشت همراه اوست و شماتت كنندۀ او، شريك در خون زيد خواهد بود» [32]


٧) . مشورت زيد با امام صادق (عليه السلام) براى قيام:

شايد برخى بگويند كه زيد بن على با كسى از اهل‌بيت، مخصوصا امام صادق (عليه السلام) مشورت نكرد؛ بدين سبب حركتش مورد تأييد امام نبوده است. امّا اين سخن درستى نيست؛ چرا كه زيد پيش از حركت به كوفه، با فرزند برادر خود مشورت كرده بود. همان‌گونه كه امام صادق (عليه السلام) فرمود: به تحقيق كه زيد پيش از خروجش، با من مشورت كرد. پس به او گفتم: اى عمو! اگر دوست دارى كشته به دار آويخته در كناسه باشى، اختيار با توست. هنگامى كه از محضر امام صادق (عليه السلام) بيرون رفت، امام فرمود: «واى به‌حال كسى كه صداى او را بشنود و پاسخش ندهد»[33]


٨) . نفرين امام صادق (عليه السلام) بر كسى كه زيد را هجو كرد:

در «كشف الغمه» از مناقب آورده است كه گفته حكيم بن عباس كلبى را به امام صادق (عليه السلام) رساندند كه گفته بود: صلبنا لكم زيداً على جذع نخله :به‌دار آويختيم زيد را براى شما بر تنه درخت خرمايى، در حالى كه هرگز مهدى‌اى را نديديم كه بر دار آويخته شود و شما عثمان را به على، از روى سفاهت قياس كرديد؛ در حالى كه عثمان بهتر از على است.

امام صادق (عليه السلام) وقتى اين سخنان كينه‌توزانه را شنيد، دو دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و در حالى كه رعشه بر آن افتاده بود، فرمود: خدايا! اگر بنده تو دروغ مى‌گويد، يكى از درندگانت را بر او مسلط كن.

روايت شده است كه بنى‌اميه او را براى مأموريتى به كوفه فرستادند و او در حالى كه در كوچه‌هاى كوفه مى‌گشت، شيرى در راه، او را پاره‌پاره كرد. اين خبر كه به امام صادق (عليه السلام) رسيد، براى خدا به سجده افتاد و فرمود:

«الحمدلله الذى أنجزنا ما وعدنا» [34]

٩) . ترحم اهل‌بيت (عليهم السلام) بر زيد بن على:

دليل ديگر آن‌كه زيد هميشه مورد عنايت و توجه امامان معصوم (عليهم السلام) بوده و فرموده‌اند كه اگر زيد پيروز مى‌شد، كارها را به اهل‌بيت واگذار مى‌كرد. امام رضا (عليه السلام) فرمود: پدرم به من گفت كه پدرش جعفر بن محمد (عليه السلام) مى‌گفت: «خداى رحمت كند عمويم زيد را كه دعوت كننده به الرضا من آل محمد بود، و اگر پيروز مى‌شد، به آنچه كه دعوت مى‌كرد، وفا مى‌نمود»[35]


شهادت و محل دفن زيد

امام صادق (عليه السلام) به حمزه بن حمران فرمود: پس از آن‌كه تير را از پيشانى مبارك زيد بيرون آوردند، روح از بدنش مفارقت كرد. پس او را به كنار نهر آب كوچكى كه از كنار باغ زايده مى‌گذشت آوردند و گودالى را در آن‌جا آماده كرده، دفنش كردند و آب را بر قبر زيد رها كردند. به هنگام دفن در آن مكان، غلامى سندى همراهشان بود كه او نزد يوسف بن عمر رفت و گزارش دفن زيد را به او داد. يوسف بن عمر به آن مكان رفت و جنازه زيد را بيرون آورد و چهار سال در كناسه به دار آويخت و پس از چهار سال بدن مباركش را پايين آورده، آن را سوزاندند و خاكسترش را پراكندند. لعنت خدا بر قاتل و خاذل او باد.

مقام و بارگاه ساخته شده موجود، رمزى از محل به دار آويخته شدن وى در كناسه است. روحش شاد. فسلام عليه يوم ولد و يوم استشهد و يوم يبعث حياً.[36]


منابع

[1] امالى صدوق، ص٢٩٩؛ مجلسى، بحارالانوار، ج۴۶، ص١٧٠.

[2] ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص١٢٧.

[3] بحارالانوار، ج ۴۶، ص ١٨٣.

[4] شيخ مفيد، الارشاد، ص٣٨۶.

[5] نساء، آيه ٩۵.

[6] توبه، آيه ١١١.

[7] ابن ادريس، مستطرفات السرائر، ص ۶٣٨.

[8] مجلسى، بحارالانوار، ج46، ص192.

[9] . همان، ص١٧٠.

[10] رجال كشى، ص١۵١؛ بحارالانوار، ج۴۶، ص١٩۴.

[11] شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، ج١، ص٢۵٢.

[12] حج، آيه ٧٨.

[13] عيون اخبارالرضا، ج١، ص٢۴٨.

[14] همان.

[15] على بن محمد خزاز قمى، كفاية الاثر؛ بحارالانوار، ج۴۶، ص١٩٨.

[16] بحارالانوار، ج۴۶، ص٢٠٠.

[17] همان، ص٢٠٢.

[18] رجال كشى، ص٢٣١.

[19] الارشاد، ص ٢٨۶.

[20] منطقه‌اى است در شهر بغداد.

[21] الارشاد، ص٢٨۶.

[22] بحارالأنوار، ج۴۶، ص١٩٩.

[23] ق، آيه ١٩.

[24] تفسير فرات كوفى، ص١۶۶.

[25] على بن عيسى اربلى، كشف الغمه فى معرفة الائمه، ج٢، ص٣۵٠.

[26] امالى صدوق، ص٣۵١.

[27] امالى شيخ طوسى، ص٩۴۵.

[28] همان، ص٣١١؛ عيون اخبارالرضا، ج١، ص٢۵٢.

[29] قومى هستند كه در شنزارهاى عراقين ساكن بودند. برخى گفته‌اند عرب‌هايى هستند كه عجم شده‌اند و برخى گفته‌اند قومى هستند كه در سواد عراق منزل كرده‌اند. فخرالدين طريحى، مجمع‌البحرين، ص٣۴١.

[30] عيون اخبارالرضا، ج١، ص٢۵٢؛ امالى صدوق، ص٣١٩.

[31] الارشاد، ص٢٨۶.

[32] كشف‌الغمه، ج٣، ص۴۴٢.

[33] عيون اخبارالرضا، ج١، ص٢۴٨.

[34] ابن شهراشوب مازندرانى، مناقب آل ابى‌طالب، ج٣، ص٣۶٠.

[35] عيون اخبارالرضا، ج١، ص٢۴٨.

[36] امالى صدوق، ص٣۵١؛ امالى طوسى، ص۶۵۴؛ بحارالانوار، ج۴۶، ص١٧٣.